آنهایی که “از ایران” رفته اند همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست میکنند تا تنهایی بخورند، فکر میکنند آنهایی که ماندهند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی میخورند و جمعشان جمع است و میگویند و میخندند.
آنهایی که مانده اند “در ایران” همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست میکنند فکر میکنند آنهایی که رفتهند الان دارند با دوستان جدیدشان گل میگویند و گل میشنوند و از آن غذاهایی میخورند که توی کتابهای آشپزی عکسش هست.
آنهایی که رفتهند فکر میکنند آنهایی که ماندهند همهش با هم بیرونند. کافیشاپ، لواسان، بام تهران و درکه میروند. خرید میروند… با هم کیف دنیا را میکنند و آنها را که آن گوشه دنیا تک افتادهند فراموش کردهند.
آنهایی که ماندهند فکر میکنند آنهایی که رفتهند همهش بار و دیسکو میروند و خیلی بهشان خوش میگذرد و آنها را که توی این جهنم گیر افتادهند فراموش کردهند.
آنهایی که رفتهند میفهمند که هیچ کدام از آن مشروبها باب طبعشان نیست و دلشان میخواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهایی که ماندهند دلشان میخواهد یکبار هم که شده بروند یک مغازه ای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را میخواهند انتخاب کنند.
آنهایی که رفتهند، پای اینترنت دنبال شبکه ۳ و فوتبال با گزارش عادل یا سریالهای ایرانی و اخبارهایی با کلام پارسی و ایرانی هستند.
آنهایی که ماندهند در حسرت دیدن کانالهای ماهواره بدون پارازیت کلافه میشوند و دائم پشت دیش هستند.
آنهایی که رفته اند میخواهند برگردند.
آنهایی که ماندهند میخواهند بروند.
آنهایی که رفتهند به کشورشان با حسرت فکر میکنند.
آنهایی که ماندهند از آن طرف، دنیایی رویایی میسازند.
اما هم آنهایی که رفته اند و هم آنهایی که ماندهند در یک چیز مشترکند:
آنهایی که رفته اند احساس تنهایی میکنند.
آنهایی که ماندهند هم احساس تنهایی میکنند.
آنها که میروند وطنفروش نیستند.
آنهایی که میمانند عقب مانده نیستند.
آنهایی که میروند، نمیروند آن طرف که مشروب بخورند.
آنهایی که میمانند، نماندهند که دینشان را حفظ کنند.
آنهایی که میروند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین میشوند. یک هفته مانده میگریند و یک روز مانده به این فکر میکنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود.
و آنهایی که میمانند، میمانند تا شاید وطن را جایی برای ماندن کنند.
خیلی قشنگ بود حامد جان.
اما ما نمی رویم.ما می مانیم.می مانیم و ایران را می سازیم تا آنها که باید بروند،بروند و یا بفهمند که ایران متعلق به تمام ایرانی ها است.فقط متعلق به یک اندیشه و یک ایدئولوژی نیست.چه شیعه چه سنی.چه سکولار چه مسلمان.ترک یا بلوچ یا کرد یا فارس.
می مانیم و آنهایی را که با اندوه و عشق به ایران، آن را ترک کرده اند،برمیگردانیم.ما می مانیم.باید بمانیم.
چه زیبا بود۰با خواندنش به یاد داداش مرحومم افتادم که برایم زمزمه میکرد این بیت شعر را که
نه در غربت دلم شاد است
نه رویی در وطن دارم
و وصیت کرد در زادگاهم به خاکم سپارید چرا که هنوز دل در بند عشق وطن است
درود به حامد عزیزوهمیشه خندان.هیشکی دوس نداره وطنشو ترک کنه.اماما برای داشته هامون ارزش قایل نیستیم.اونوریها این ارزشها رو باور دارن وبا آغوش باز پذیرا میشن.
مهندس این قاعده ی بازی روزگار با آدمهاست.دور رانزدیک ونزدیک را دورنشان میدهد.کمترکسی ازجایگاه خودش خشنود وراضیه .خیلی ها برای رسیدن به شهرآرمانی ومدینه ی فاضله ی ترسیمی وساخته وپرداخته شده توسط ذهنشان -ونه در واقعیت- راهی سرزمینهای دیگر میشوند.ولی ..زهی خیال باطل ./من اینجابس دلم تنگ است و هرسازی/ که میبینم بدآهنگ است/بیا ره توشه برداریم/قدمدرراه بی برگشت بگذاریم/ببینیم آسمان هرکجا /آیا همین رنگ است؟ که البته به قطع ویقین همین رنگ وشاید بدرنگترهم باشد.اما دعوت قرآن به گردش درروی زمین است به منظورعاقبت نگری و تجربه اندوزی .و دعوت به مهاجرت برای یافتن محیط سالمی که درآن بتوان بندگی خداراکرد.