توهمات و خاطرات دوران دبستان:
داشتم به این موضوع فکر می کردم که راستی راستی ما تو بچگی چه دورانی داشتیم
مثلا:
یادته دو طرف مدادمون را می تراشیدیم ..
میگفتیم در وقت صرفه جویی میشه
یادته مداد قرمزمون را برای نوشتن به زبون می زدیم
می گفتیم پررنگتر میشه .قشنگتره.
چقدرم تلخ بود
یادته یه پاکن هایی بود که شکلش شبیه آهن ربا بود یک طرفش قرمز بود و طرف دیگش آبی
فکر می کردیم طرف آبیه جوهر خودکار را پاک می کنه.باهاش اونقدر پاک می کردیم که کاغذمون سوراخ می شد.
نمی دونم چرا فکر می کردیم که ته پلاستیکی خودکار بیک مون نقش پاک کن داره .
آنقدر باهاش پاک می کردیم که کاغذمون سیاه می شد.
آن موقع ها لاک غلط گیر نبود یادته با تیغ کاغذرو می تراشیدیم .
وقت زنگ ورزش بهترین زنگ بود.یادته گل هایی که می زدیم .بچه ها شیطنت می کردن می گفتن :قبول نیست.
وقتی جواب درسی را بلد نبودیم یادته خودکار لای انگشتمون می کردن .شلنگ آقا معلم ریاضی خوب یادمه:
سردی زمستون و بوی بد بخاری و ….
راستی تو چی یادت میاد؟؟؟
لطفا” در قسمت دیدگاه خاطرات دوران دبستان خود را بنویسید.
تلخی ته مداد قرمز…پاک کردن خودکار با سمت آبی پاک کن(ولی پاک می کرد)…
خریدن لواشک و چغاله بادوم و آلبالو از دستفروشای دم مدرسه…
روزنامه دیواری ها یی که این روزا درست میکردیم..
چیپس باغستان…
داستان سرایی های ترسناکی از دست بریده توی دستشویی ها…
خاطرات ناب دیستان تمومی نداره…
خیلی از همین موارد رو یادم میاد مثلا کولر آبی رو خاموش می کردیم و پر کاغذ تا معلمون روشن میکرد تمام کاغذ ها پخش میشدند یا تخت پاکن رو میذاشتیم بالای در نیم بند شده تا هر کی در کلاس رو باز میکرد تخته پاکن میفتاد رو سرش گجی میشد . تخته پاکن رو خیس میکردیم و باهاش تخته سیاه رو پاک میکردیم فکر میکردیم تمیز شده اما بعدا میدیدیم که کثیف تر شده یادمه یه روز تو کلاس های تقویتی ساعت رو بردیم جلو و نیم ساعت زود تر تعطیل شدیم که خیلی خوشحال شدیم اما فرداش ۱ نمره از انظباطمون کم کردن
خرید تغذیه ازسرایدار مدرسه وایستادن همکلاسی هاکنارحفاظ دور مدرسه که درجوار ان رودخانه دزجریان داشت.اجراکردن برنامه صبحگاهی وبرگزار کردن نمازجماعت.خاطرات زیبای دبستان پایان ندارد.
اب بازی هامونو تنبیه کردنامون ولی قرن ما خودکار لای انگشتو بوی بد بخاری و این حرفا نبود.
یه سوپر هم بود پیش مدرسه دزدکی ازش بستنی میخریدیم!
روز امتحان اخر هم رانندمونو مجبور میکردیم برامون پفک بخره اینقد مزه میداد.D-:
یادش بخیر … یادش بخیر
ما را بردید به دوران زیبای عمرمان
اولین روز دبستان بازگرد،شادی آن روزهایم بازگرد،بازگرد ای خاطرات کودکی،برسوار اسب های چوبکی،خاطرات کودکی زیباترن،یادگاران کهن مانده ترند،درسهای سال اول ساده بود، آب را بابا به سارا داده بود،مانده در گوشم صدایی چون تگرگ،خشخش جاروی مادر روی برگ،همکلاسیهای من یادم کنید،بازهم در کوچه فریادم کنید،کاش هرگز زنگ تفریحی نبود،جمع بودن بود تفریقی نبود ،ای دبستانی ترین احساس من ؛بازگرد این مشقها را خط بزن
ّبه جز تنبیهات بدنی بقیشو به خوبی یادمهه مخصوصا تیغ که به عنوان غلط گیر استفاده می شد.
ترکه های توی حوض دبستان رازی (آماده بودند وخیس برای تنبیه بچه ها )در حال حاضر محل دبستان رازی به دبیرستان دخترانه تغییر وضعیت یافته است .
سهمیه روزانه که ده شاهی بود .
کتک خوردن مفصل از معلمین که خدایشان آنها را بیامرزد و……..
یک ریال جیره روزانه من بود با اون یک عدد شیرینی می خریدم سیاه رنگ بود وطعم پپسی کولا می داداسمش را گذاشته بودم شیرینی نوشابه ای زنگ تفریح آنرا مک میزدم ودوباره در کاغذش می پیچوندمش سه زنگ تفریح دوست دهانم بود وچه کیفی می کردم اما حالا چی….
یاد اون روزها بخیر.دبستان ملی معزی.کلاس سوم و چهارم خانم فرشاد معلممون بود. یه سطل اشغال گوشه کلاس بود که هر کی شیطونی میکرد بایستی میرفت سرپا وایسه تو سطل تا زنگ بخوره.سال ۸۵ سفر حج تمتع باخانم فرشاد همسفر و هم کاروان شدم.وای که چقدر با یاداوری اون روزها میخندیدیم.و از اون شیرین تر این که موقعی که از مکه اومدم معلم کلاس اولم اومد زیارت قبولی.من که عاشقشونم.
تغذیه های خوشمزه موز پرتقال شیر شیرکاکائو کشمش ونخودچی لوبیا چیتی که حتما باید قاشق وظرف وکیسه همراهمان باشد مشق های عید که اخر اسفند تمامشان می کردیم قهر و آشتی ها عشق به معلم ترس از امتحان حلاوت نمره های بیست دوستان صمیمی یادش بخیر
ما کودکان روزگاری هستیم که شعر «باز بارا ن با ترانه» ی گلچین گیلانی را زیر باران میخواندیم وبا دو پای کودکانه تو ی کوچه ها میدویدم و اما زیاد دور نمی گشتیم زخانه چون خانه صفا داشت . ما کودکانی بودیم که معنای سلیقه ی کوکب خانم وسفره ی ساده و بی تجمل اما گرم ومقوّی اش را می فهمیدیم چون مادرمان کم از او نبود .ما به خوبی می دیدیم و میفهمیدیم که با با ،بارنج وسختی وصدالبته با عشق نان می آورد .ما ز خواندن دخترکی گمشده در جنگل که در جمع دوازده برادر دور آتش مینشست و با ماههای سال آشنا میشد آموختیم که زمان چه زود میگذرد . ما با جدول ضرب و دودوتا میشودچهار تا فهمیدیم که کاردنیا حساب کتاب دارداما کار دل نه .ما لذت پول تو جیبی گرفتن را از دستهای زحمتکش پدر ی خسته ومهربان چشیدیم ما دانستیم که تصمیم کودکانه ی کبری تمثیل تصمیمهای آینده ی ماست .با این حال :
روزگارکودکی برنگردد دریغا شور وحال کودکی برنگردددریغا
باز باران
باترانه
می خورد بر بام خانه
خا نه ام کو؟
خانه ات کو؟
ان دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟فصل خوب سادگی کو؟
یادت اید روز باران
گردش یک روز شیرین
پس چه شد؟
دیگر کجا رفت؟
خاطرات خوب دیرین؟
در دل ان کوی بن بست
در دل تو ارزو هست؟
کودک خوشحال دیروز
غرق در غم های امروز
ما دهه هشتادیا که تو اوج رفاهیم ، دلتون بسوزه
دوران مدرسه خاطرات خیلی زیبا وبیادماندنی برایم به یادگارگذاشته که هرساله با آمدن ماه مهر برایم زنده میشوند.واقعا دوران مدرسه خصوصا دبستان خاطراتی دل انگیز دارد که هیچ وقت فراموش نمیشوند.با اینکه هنوز از درس وتحصیل فارغ نشده ام ودانشجوهستم هنوز خاطرات دوران مدرسه خصوصا صبحونه ی مفصل اول مهر که مامان جونم درست میکرد طعم ومزه ایی داشت که توی هیچ روز دیگه ای از سال غیرازاین روز تجربه نمیکردم .یادآوریش برام لذت بخشه!
من در حال حاضر در حال تجربه کردنشم و کلاس ششمم. دی
خاطرات کلاس اول دوم ابتدایی مدرسه معزی دزفول ۱۳۴۸-۱۳۴۹
حیاط مدرسه خاکی بود ولی از تمام مدارسی که بعدا رفتم بهتر بود.
خانم معزی معلم عزیز
ایا کسی از ایشان خبر دارد؟
هم چنان به هر سه خانم مغزی ارادت خاص داریم.بی بی زهرا و بی.بی طغری و بی بی سلطان بگم که متاسفانه چند سالی است بینا بیشان را از دست داده اند.شکر خدا این سعادت را دارم که سالی دو سه بار خدمت شان برسم و رسم ادب را به جا آورم
سلام
خانم های معزی انشاله سلامت باشند
در آن زمان مدیر ما خانم معزی و معلم کلاس اول هم خانم معزی بودند .احتمالا دختر عمو بودند.علم کلاس اول خانم پروین معزی بودند. نمیدانم شاید اسم دیگری داشتند و به این اسم خطابشان میکردند. دو تا دختر داشتند که با خودشان به مدرسه می آوردند…شیوا و شبنم