در اولین دیدار از اماکن گردشگری یزد به دیدن مسجد جامع رفتیم. خیابان منتهی به مسجد پر از دکانهایی است که انواع صنایع دستی یزد را به فروش می رسانند؛ سفال، سرامیک، گلیم و جاجیمهای متنوع (در قالب کیف و زیرانداز..)، ترمه، دارایی و دستمالهای یزدی و …

… و چه صفایی دارد این خیابان! گویی از پس قرنها هنوز صدای رهگذران، خریداران، فروشندگان و مردمان خداجویی که با شنیدن صدای اذان به مسجد میروند به گوش میرسد. بلندی مناره ها، در چوبی کنده کاری شده بسیار بزرگ و کاشی کاری معرق منحصر بفرد مسجد که قریب به ۴۰۰ سال تکمیل آن به طول انجامیده چشمها را به خود خیره و قلبها را مجذوب میکند. فرقی ندارد ایرانی باشی یا خارجی …زیباست و پر ابهت! در طول اقامت ۳ روزه در یزد دو بار به دیدن مسجد رفتم؛ دلم میخواست هر روز روی ماهش را ببینم.

یزد شهری است پر از مسجد و حسینیه. در هر کویش نمای کاشیها و کتیبه های فیروزه ای و لاجوردی عبادتگاههای مسلمانان خود نمایی میکند. جالب اینجاست که در مساجد تمام ساعات شبانه روز باز است و فقط  ساعاتی بعد از نماز عشا تا نماز صبح بسته است. کسی بی موقع به مسجد نمی رود ولی اگر هم برود مورد بازخواست یا مزاحمت قرار نمی گیرد.  خادمان مساجدی که من دیدم( و البته کم هم نبودند) بسیار خوشرو بودند و با گردشگران رفتاری همراه با گشاده رویی و محبت داشتند. در مسجد روضه محمدی(حظیفه) خادم مسجد برای دو زوج جوان ایتالیایی و فرانسوی چای ریخته بود و تنها لبخند بی پیرایه اش زبان گفتگوی با این خارجیهای بامزه بود. عجیب دلنشین بود این مرد و صفای باطنش گردشگران را که کلامی فارسی نمی دانستند کنارش میخکوب کرده بود. به جز مسجد، آتشکده زرتشتیان نیز یکی دیگر از عبادتگاههای مردم این دیار است که برای همه ساکنین شهر مورد احترام است. بخش زیادی از زرتشتیان ایران در یزد ساکنند. این “اقلیت مذهبی” که من دیدم و ذکرشان را از مردم شهر شنیدم گویا از “اکثریت کم مذهب”!  به اسلام نزدیکترند. شهره اند به پاکی، اخلاق نیک و تلاشگری. سفر من در ماه صفر بود. می شنیدم که برای محرم عزاداری میکنند، نذر دارند و نذری می دهند. اما نه آنگونه که ما می دهیم. یک ظرف کوچک نذری می گیرند برای همه اعضای خانواده . برای برکت سفره ها نه برای لذت شکمها!غذا را که اغلب برنج و خورشت است خشک کرده و سپس کوبیده و آرد می کنند.از آن اندکی در غذا می ریزند تا این گرد، گرد گناهان را بشوید و دلها را صفا دهد.

چیزی که بسیار در این شهر نظر مرا به خود جلب کرد اجرای قوانین نانوشته و همه دانسته بود. تمیزی زایدالوصف معابر و خیابانها،پرهیز مردم از بلند حرف زدن، دادزدن، بوق زدن و حتی بلند خندیدن؛ بقول قدیمیا: سنگین رنگین بودند این یزدیها! گم شدن  عینک آفتابیم درهمین روز اول یک ویزگی دیگر اهالی ایساتیس را بر من نمایاند: حلال و حرامی! دست درازی نکردن به مال دیگران حتی اگر مال بی صاحبی باشد. پسرخاله ام میگفت نگران نباش! چند ماه پیش در بانک عینک آفتابی گران قیمتی را روی باجه دیدم. به کارمند باجه گفتم آقا اینو بردارین پیش خودتون تا اگه صاحبش اومد بش بدین. کارمند گفت: والله سه ماه بیشتره که این همین جایئه که صاحبش جا گذاشتتش. دست نمیزنیم تا اگه اومد خودش برداره!!!! به هرحال عینک من هم روز دوم پیدا شد تو شیرینی فروشی حاج خلیفه. ..ادامه دارد