مدتی است که متأسفانه خاندان بزرگ ما درگیر تألمات روحی ناشی از فقدان بعضی عزیزانشان شده است >حال وهوای این روزهای تلخ را به خوبی میدانم و مزه ی ناگوارش را چشیده ام.گرچه تلخی زهر رفتن عزیزان رابا هیچ چیز نمیتوان شیرین کرد اما به دوستان خوش ذوق وگرامی نویسنده یا آشنا به قلم پیشنهاد میکنم برای عوض کردن حال وهوای خوانندگان سایت خاندان که اکثرا هم جزو فامیل هستنددست به کار شوند ومطالب جذاب ومفرّح و سرگرم کننده ای را ارائه کنند .
.قبلاکارهایی مانند:طنزستان و شیطنتهای معصومانه پرداخته شد که هم جنبه ی سرگرم کننده داشت وهم وجوه شخصیتی و خُلقی اشخاص را تا حدودی به دیگران میشناساند ودرمجموع کار خوبی به حساب می آمدکه به هر دلیلی این دست نوشته ها فعلا در سایت دیده وگذاشته نمی شود بنده پیشنهاد میکنم که اگر خود، نویسنده ی خاطرات شیرین وجذابمان نیستیم می توانیم آنها را در اختیار نویسندگان سایت خاندان قرار دهیم تا زحمت نوشتن وویرایش مطالب و انتشارش را ایشان تقبل کنند واز طرفی خوراک مطلب هم فراهم بشود والبته اگر اشخاصی در خاطرات ما شریک ودخیلند از قبل از بیان ونوشتن مطلب از ایشان کسب اجازه شود .
.متأسفانه اینروزها (جوک) ها دیگر لطیفه نیستند چون دیگر لطیف نیستند تبدیل به هرز نامه ها ومطالب هزل وسخیفی شده اند که قومیتها و کرامت و شخصیت افراد را نشانه میروند و درکمال دردمندی حتی وقیحانه به مقدسَات دینی هم دست اندازی میکنند در حالی که در کتب فارسی اعم از گذشته وحا ل شاهکارهایی هست که حکایات شیرین وجذاب و طنز آلودی دارد که می توان آنها را دستمایه ی کار قرار داد والبته میتوان آنها را برای خوانندگان به زبان امروزی باز گردانی کردوجای امیدواری است که در نوشتن مطالب طنز از توجه به این نکته ها غافل نمانیم.
اینروزها( پـَ نـَ پـَ ) دربین مردم تا حدودی گیرایی و شیرینی خود را حفظ کرده است و یکی از دلایلش هم اینست که هرکسی با ذوق و هوش وفراستی که دارد می تواند خالق یکی از آنها باشد .وجذابیت دیگر (پـَ نـَ پـَ ) ها در خلق الساعه بودن یا فی البداهه بودنشان است و این بر لطافت شان می افزاید و آنهارا شنیدنی می کند .بطورنمونه :نصفه شب یکی از بالا درمون پرید تو حیاط. داداشم گفت علی! دزده؟
میگم:پـَـ نه پَــ، “زوروِ” داره از دست گروهبان گارسیا فرار می کنه
پسره اومده خواستگاریم، می گم من الان می خوام درس بخونم. می گه یعنی چند سال دیگه می خوای ازدواج کنی؟
پـَـ نه پَــ، ۱۰ دقیقه صبر کنی این صفحه رو بخونم درسم تموم می شه!
:استاد: کی جواب این سوال رو می دونه؟
من دستم رو بردم بالا.
استاد: می خوای جواب بدی؟
پـَـ نه پَــ، می خوام ببینم باد از کدوم طرف میاد!
تو تاکسی تنها نشستم، می خواهم کرایه حساب کنم. طرف می گه ۱ نفر؟
می گم پـَـ نه پَــ، ۲ نفر حساب کن، خورزوخان هم هست.
حالا از تاکسی پیدا شدم به راننده نگاه می کنم، می گه باقی پولتو می خوای؟
پـَـ نه پَــ، می خواهم یه دل سیر نگاهت کنم که می ری دلتنگت نشم!
انشاالله که همیشه دلخوش و سر سلامت باشید و دعا کنیم که همیشه نگارنده ی خبرهای خوش خاندانمان باشیم
ﻋﺎﻟﻰ ﺑﻮﺩ
ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺍﻗﺎ ﻣﻬﺪﻯ .ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻗﺴﻤﺖ ﻃﻨﺰ
حقیقتش من چند مطلب اماده کردم ولی خواستم بعد از ماه صفر تو سایت بزنم.
سلام.مرسی از مطالب جذابتون….خسته نباشید.
سلام زندایی جان.مثل همیشه مطالبت زیباست..مثل زمانیکه شاگردتون توی مجله ی اطلاعات هفتگی در داستان کوتاهی که تنظیم کرده بود از شما بابت راهنماییهایتان تشکر کرده بود.همیشه موفق و سلامت باشید.پ
ممنون زیبا بود.
ممنون خاله جون همیشه وجود و کلام نافذ شما برای ما لطیف و جذاب است
هنوز هم وقتی نوشته هایت را می خوانم هم شاد می شوم وهم افتخار می کنم به داشتن چنین دوست و خواهری همچون شما .می دونی که همیشه به یادتم وهمیشه دعاگویتم .موفق یاشی