عمورشید و بود ویک دنیا مهر پدرانه بچه که بودم دوتا ((به به )) داشتم یکی مال خودم یکی هم عمو رشید که بهش میگفتم به به رشید توی دبستان به بچه ها میگفتم من دوتا به به دارم و آنها میپرسیدند به به یعنی چه و من میگفتم یعنی پدر و آنها با دهان باز متعجبانه بهم نگاه میکردند. بزرگتر که شدم بهم آموختند که باید بهش بگویم عمو . لفظم عوض شد اما عشقم نه .اما عمو عادت داشت که بهمان همان ((به به )) یا ((بووه )) راخطاب کند . نازنین من که گیوه های سفید می پوشید با شلوار تیره و پیراهن سفید و جملاتی که شیرین تراز قندبود. جملاتی که اگر ازدهان غیر خودش شنیذه میشد ممکن بود کام را تلخ کند و برنجاند اما از دهان او مثل قندشیرین بود. بچه که بودم به عشق بی بی و عمو رشید و خانه ی پراز کفتر چاهی و گوسفندهای عمو به دزفول می آمدم . عمو از لحاظ صورت واندام چقدر شبیه بابای خودم بودم وقتی میدیدمش بی اختیار گریه ام میگرفت واز ته دل میبوسیدمش . حالا عمو هم چند سالیست که رفته . و عمو میرزاعلی هم رفت تا جمعشان جمع شود . الهی خوش باشند باهم دیگر . آمین
هروقت که رسول نجفیان میخواند بوته ی یاس با با جون هنوز /گوشه ی باغچه توی گلدونه بی اختیار به یاد عمو حسن و لاله عباسیهای باغچه اش می افتم که توی باغچه نه چندان بزرگ حیاط قدیمی خانه اش زیر شاخ و برگ انبوه درخت کنار و خنکی سایه سارنارنجها جلوه میفروختند و عمو ـ آن وقتها که هنوز سرپا بود وسرحال ـکنارشان لب باغچه مینشست و شیر آب را باز میکرد و با لبخندی از سر رضایت مثل نگاه پدری به جگر گوشه هایش ، بهشان نگاه میکرد.
صبحهای زود گنجشکهای خانه ی عمو خوش به حالشان میشد . عموی مهربان با حوصله نانهایی را که برایشان ریز کرده بود پای گل کاغذی می ریخت و بالذتی وافر هرروز با سخاوت گنجشکهای خسته از غم نان را به آب ونان مهمان میکرد. راستی آیا نقش مهربانی عمو حسن دریاد خیس باغچه و دل کوچک گنجشکها مانده؟
بابام که رفت وقتی عموحسن را میدیدم به یاد بابام بوی گل را ازگلاب میجستم و پیشانی عمو را میبوسیدم آنوقت میدیدم که ابریشم نازک اشکش ته چشمخانه می درخشید و بغضی که سعی در فرو بردنش داشت سیبک گلویش را بالا وپایین میکرد.
بیست وسوم رمضان بود که عمو دعوت حق را لبیک گفت و رفت. نمیدانم لاله عباسی ها و گنجشکها را به کی سپرد ورفت اما یادش را به ما سپرد .دلم می خواهد که دراین ایام ولیالی پر قدر یادش کنیم تا روحش شاد شود.
اگر یادم کنی یا نه /من از یادت نمی کاهم .
یاد عمو حسن بخیر روز بیست سوم ماه رمضان نیز سومین سالگرد درگذشت حاج رشید نیز می باشد یاد هر دو برادر گرامی و واقعا جایشون خالیه
در شب و روزی که درهای رحمت ومغفرت خداوند بروی بندگان گشوده است پیوستن به حق سعادتی است وصف ناشدنی؛چندسال بعداز وفات عموحسن درست در روز ۲۳ام ماه رمضان پدربزرگم حاج رشید نیز به دیارحق شتافت و آسمانی شد؛
خدا رحمتش کنه،هنوز بعدازگذشت سالیان سال از ترک آبادان،ما اینجا(ماهشهر) باادمایی برخورد میکنیم که قبلا ساکن ابادان بوده وبعدازفهمیدن نام فامیلیمان ازایشون میپرسندوبعداز فهمیدن نسبتمون ،حکایت هایی از بخشش، سخاوت و جوونمردیش برامون تعریف مییکنن.
روحش شاد.
۷یا۸ سالم بود طبق معمول هر عصر جمعه اقام اماده میشد که به خونه عموهام و دختر عمه سر بزنه منم که عشق کوچه وبازی بودم عین قرقی پریدم تو کوچه وبا۲تااز دخترهای همسایه طناب بازی را شروع کردیم.من وسط بودم تازه پریدن رو شروع کردم که گدایی باپسرش وارد کوچه شد پسرگداشروع کردبه ادا وشکلک دراوردن ومسخره کردنمون.منم به تلافی براش زبون کشیدم که یهو جلوی چشمم سیاه شد سریع رفتم توخونه وکنج اتاق نشستم حالاچه حال وروزی داشتم ورنگ و رخسارم چه بود که اقام با دیدنم فقط گفت چی شده؟ گفتم گدا بهم کشیده زد.
خدابیامرز دستم روگرفت برد تو کوچه گداهم که فرار را بر قرار ترجیح داده بود توهمین فاصله کم بدون هیچ گدایی کل کوچه رو طی کرده بود.
من مثل پرکاهی تو دستای اقام بودم اون میدوید ومنوتو هوا دنبال خودش میبرد اهل محل هم دنبالمون.
پشت کوچه گیرش اورد حالا نوبت گدابود که با دستای اقام تو هواباشه بیچاره از هیبت وغیظش حسابی پس افتاده بود.روحت شاد پدرجان تو جوونمرد تراز اونی بودی که به زیردستت تندی کنی همین که دیدی چقدر ترسیده برات کافی بود با ۲تا توپ و تشرقضیه و تمام کردی.
پدرجان اکنون نیستی ولی برای من هنوز یاد اون دویدن وتو هوا موندن لذت بخشه.
هنوز یاد گرمی نفس هات هنگام دویدن گرمم میکنه.چقدر در عالم کودکی شاد شدم واحساس ارامش کردم از اینکه مثل کوه پشتیبانم بودی.
تو یادگار روزایی هستی که نه فراموش میشوند ونه تکرار به راستی که دیگر هیچکس برای من او نمیشود.
اقاجون تو به ما درس مهمان نوازی دادیی و نان سفره ات را همیشه با همسایه ات تقسیم میکردی بی ریا و بی غرور یتیم نوازی کردی.
روحت شاد.
پدرم در ماهی رفت که درهای جهنم بسته بودند ودرهای بهشت باز.با رفتنش روح مان اوراتادروازه بهشت بدرقه کرد .پدری که خانواده اش را بسیار دوست داشت وتا استخوان کار کرد که اسایش را برای انها فراهم کند.نمی دانم قبول دارید یانه که بسیار انسان دوست بود شاید هیچ چیز به اندازه امدن مهمان او را خوشحال نمی کرد و دوست داشت که با تمام امکانات و با رویی خوش از مهمان پذیرایی شود.عاطفه و محبتش برخلاف شغلش بود.بسیار رئوف ومهربان بخصوص باحیواناتی مانند کبوتر وگنجشک.علاقه مند به گل وگیاه.دوستدار نوه هایش که انگار دنیای او بودند.اقاجون یادت همیشه و هر روز در دلم است و حرف هایت آویزه گوشم.خوشخالم که معنی این بیت شعر را در تو یافتم :سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده ان است که نامش به نکویی نبرند
عمو رشید عزیز خدا بیامرزدت. چقدر اقام دوستت داشت و برای شما احترام قایل بود.این تو بودی که روزهای تعطیل به او سر می زدی مثل عمو میرزاعلی که خدا او را رحمت کند.عموی من که باهر کلامی شعر کوتاهی می سرود.سیگار و رادیو همدم اوبودند و تنقلات را بهتراز غذا دوست داشت.مردمی که ازاو گوشت می خریدند میگفتند دستش باعث می شود که گوشت طعم و مزه بهتری داشته باشد و ما بجز او نمی توانیم شخص دیگری گوشت بخریم.حالا دوخواهر و برادرها در کنار پدر و مادرشان هستند و انشاالله که یاداین دنیانکنند و دعا و خیرات ما بدستشان برسد.امین
خدایشان بیامرزد…
خدا بیامرزه بابا حسنمو و عمو رشید رو . بابا حسنم این اواخر یک بلبل داشت که عین یه بچه ازش نگهداری می کرد . هروقت ما از اصفهان می یومدیم دزفول کلی خوشحال می شد ادم کم حرفی بود اما همه چی رو از چهرش می شد فهمید خدایش بیامرزد همیشه تو فکر نوه هاش بود یادمه یک بار با دختر عمم (فاطمه) نشسته بودیم و تا نیمه های شب حرف می زدیم بابا حسن هم نخوابیده بود من و فاطمه که متوجه شدیم نخوابیده رفیتم که بخوابیم درست زمانی که ما خوابیدم ایشون هم خوابیدند واقعا متن بجایی نوشتی عمه فروغ مرسی.
خاطره های امروز واقعیت های دیروزند.کاش روزگار برمیگشت.خدا رحمت کند همه رفتگان خصوصا عمو حسن مهربانم.
خدایش بیامرزاد. امیدوارم صدایی، تصویری و یا نوشته ای از او بیادگار مانده باشد. امیدوارم دانسته هایش را کلاسه کرده باشند.
خداوند هر دویشان را بیامرزد…..