به همراه پسرم علی به محله ی قلعه قدم گذاشتم .
همه چیز ارام و روبراه بود .
عقربه های ساعت به ۱۰ شب نزدیک می شد که صدای طبل و دهل از صدای دور به گوش رسید و ارام ارام این صدا بلند شد تا اینکه پرچم ” هیات مارش علی ابن موسی الرضا ” فرزندان زنده یاد حاج عبدالرحمان دباغ وارد صحن قلعه شد و پس از به صدا در اوردن سنج و دهل هایشان دقایقی مهمان محله ی کوی مجدیان بودند.
این هبات اولین هیاتی بود که امسال وارد محله ی قلعه می شد و پس از پذیرایی و توقف کوتاهی به مسیر خود ادامه دادند.
در کنارم اقای ” غلامرضا مجدی نسب ” فرزند حاج اسماعیل نشسته بود . کم کم صحبت ها گل کرد و اقا غلامرضا از تلاش های خستگی ناپذیر سال های قبل گفت و خاطره ی دیشب اقا محمد رضا را تایید کرد و گفت ان شب را هیچگاه فراموش نمی کنم . شب سختی بود اما عواید ان بسیار بود .
اقا غلامرضا علاقه ی خاصی به نوجوانان و جوانان دارند و به گفته ی خودشان از کوچک ترین فرصت ها برای ارتباط با جوانان و نوجوانان استفاده می کنند .
پرسیدم راستی چرا از تاریخ ۲ / ۷ کارها را شروع کردید ؟
-گفت به این خاطر که می بایست پوست هایی که به دهل ها می زنیم به مرور زمان خشک شوند تا صدای بلندتری از انها خارج شود . هر وقت که پوست خوبی به دستمان می رسید به بچه ها اطلاع می دادیم که امشب می خواهیم پوست ببندیم و چند تن از نوجوانان و جوانان در کنار ما قرار می گرفتند تا رسم و رسوم بستن دهل ها را بیاموزند . در این شب ها دور هم جمع می شدیم و علاوه بر بستن بیش از ۲۲ دهل دورو ، به یاداوری خاطرات گذشته می پرداختیم .
ایشا ن ادامه دادند : از اینکه طی دو سه سال اخیر می بینم نوجوانا ن و جوانان خاندان ، در کارهای مختلف وارد می شوند و علاوه بر اظهار نظرات درست ، تصدی امور را به دست می گیرند بسیار خوشحال می شوم .
در کنار ما اقا رضا نشسته بود و داشت به صحبت های ما گوش می داد .
اقا رضا رو به من کرد و گفت : اقا محمود در گزارش امشب از تمامی خاندان مجدی دعوت کنید تا در تکیه حاضر شوند تا جلوه ی دیگری از وحدت خاندان را رقم بزنیم .
در این نیم ساعتی که در کنار اقا غلامرضا نشسته بودم علی پسرم ارام در کنارم نشسته بود اما کم کم طاقتش طاق شد ومرا مجبور به ترک تکیه کرد . تا گزارش فردا شب بدرود .