مرحوم استاد شهریار در جوانی همان طور که می دانید عاشق دختری میشود که به دلایلی به وصل او نمی رسد ولی این عشق در دل او باقی می ماند در سن کهولت اشعاری برای او می سراید که بسیار زیباست و حیفم آمد این اشعار را در سایت برای شما قرار ندهم
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجز وناتوانی می کند
بلبلی در سینه می نالد هنوز هم کین چمن با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند
ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند
نای ما خاموش ولی زهره شیطان هنوز با همان شور ونوا دارد شبانی می کند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان با همین نخوت که دارد آسمانی می کند
سالها شد رفته دمسازم ز دستم وهنوز در درونم زنده است وزندگانی می کند
با همین نسیان تو گویی کز پی آزار من خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران می رسد با من خزانی می کند
طفل بودم دزدکی پیر وعلیلمش ساختند آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند
می رسد قرنی به پایان وسپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می شود
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید ورنه قاضی در قضا نا مهربانی می کند
http://www.youtube.com/watch?v=FW6oXcRlL_U
دور اکبر خوانی ما طی شد اکنون یک دهن
از اجل بشنو که با ما شمر خوانی می کند