صبح شانزدهم شهریور برای من آغاز یک روز معمولی نبود. از چند روز قبل خودم را آماده کرده بودم که در مراسم سالگرد مردی شرکت کنم که سالهاست به اسطوره زندگی من و البته خیلی های دیگر تبدیل شده…
مراسم ساعت ۸ صبح شروع می شد و من کمی دیر رسیدم… حوالی ۸:۳۰. دیر رسیدنی که البته ارزشش را داشت. مشغول عکس گرفتن از در ورودی و تصویراستاد بودم که اتومبیلی درست پشت سرم توقف کرد و آقای بازیگر، استاد عزت الله انتظامی از آن پیاده شد. لحظه ای ناب بود برای ثبت چند صحنه ماندگار خصوصا اینکه مهندس ایرج حسابی برای استقبال از استاد انتظامی جلوی در آمده بود.
جالب است بدانید استاد انتظامی اخیرا یک جراحی سنگین روی زانو داشته و این نخستین باری بود که برای حضور در مراسمی از خانه خارج می شد.
اما نخستین بار نبود که به منزل استاد می رفتم. این بار هم حضور در این خانه که من نام “خانه سبز” را بر آن نهاده ام مرا به دنیای دیگر برد… لمس گیاهان و درختانی که پروفسور حسابی از جای جای دنیا به این خانه در تجریش تهران آورده و به دستان خودش تک تک آنها را پرورش داده؛ دکتر حتی به گیاهان هم عشق می ورزید به طوریکه به گفته مهندس ایرج حسابی گلی که تنها پنج روز دوام داشت، با محبت های استاد پانزده روز روی شاخه عمر می کرد… همین عشق به طبیعت بود که دکتر اجازه نداد حتی یکی از درختان خانه رابرای ساختمان سازی قطع کنند. تنفس در اتمسفری که یکی از بزگ مردان سرزمین پارس را به خود دیده و تندیس استاد که گویی اصلا جان دارد و به تو خوش آمد می گوید…
قصد ندارم خبرنگاروار، گزارش خبری این محفل دلنشین را بنویسم که او چه گفت و او چه شنید. بزرگان زیادی بین مدعوین بیستمین سالگرد درگذشت استاد حضور داشتند ازجمله دکتر غفوری فرد که نه به عنوان وزیر سابق و نه به عنوان استاد دانشگاه بلکه در کسوت شاگرد و دستیار استاد پشت تریبون رفت؛شاگردی که چندی پیش بزرگترین نشان زلزله شناسی را از امپراطور چین دریافت کرد. یا دکترسعید آبادی،دبیر کل کمیسیون ملی یونسکودر ایران؛ و یا استاد بصیرت زاده که مرمت اتاق کار استاد بر عهده دارد و در کارنامه کاری اش مرمت کاخ گلستان و سعد آباد هم دیده می شود.
برای من حضور دراین محفل یاداوری دوباره مردی بود از جنس علم و عشق…
بارها به خودم گفته ام دکتر حسابی از مشاهیر خوش شانس روزگار است…خوش شانس از این بابت که فرزندی چون مهندس ایرج حسابی را پرورش داده که حالا از هر فرصتی، چه پیش آمده و چه خود ساخته، برای معرفی این گوهر بهره می برد. مهندس حسابی رسالتش درباره پدر را این طور توصیف می کند:« جواهری که باید آن را برق انداخت.»
و ای کاش همه بزرگان ایران، فرزندانی اینچنین داشتند…
در این مجال نمی خواهم از شخصیت بزرگ دکتر بگویم. این وضع را به مطلبی جداگانه می سپارم؛ عشق به وطن، پشت سر گذاشتن تمام امکانات علمی و شاگردی انیشتن برای خدمت به وطن، دوران سخت کودکی، عشق به مادر، عشق به همسر و فرزندان، تاسیس دانشگاه تهران، ارائه تئوری بی نهایت بودن ذرات، عشق به دین و …
هرکدام از اینها مطلبی جداگانه می طلبد که به فراخور زمان خواهم نوشت.
اما چرا ؟
برای من پروفسور حسابی همیشه اسطوره زندگی ام بوده؛ حالا میخواهم برای دخترم این اسطوره را معرفی کنم.نمی خواهم اسطوره دخترم و البته هم بچه های ایران، امثال باربی، بن تن، اسپایدر من، سیندرلا و خیلی ستاره های نوظهور دیگر باشد.
توصیه می کنم کتاب “استاد عشق” ، نوشته مهندس ایرج حسابی را مطالعه کنید. من از مهندس خواستم این کتاب را برای دخترم که البته هنوز دو سال هم ندارد، به نام خودش امضا کند تا در وقت مناسب به عنوان هدیه ای ارزشمند در اختیارش قرار دهم.
باشد که حسابی و حسابی ها را بیش از گذشته ارج نهیم…
به علاقمنداش کتاب استاد عشق رو پیشنهاد میکنم…فوق العادس
خواهر عزیزم، سلام. با خواندن مطلب زیبایت اشک در چشمانم حلقه بست و بغضی غریب حنجره ام را آزرد … اما یک نکته برادرانه: به حکم “در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی”، به نظر من بگذار “فراخور زمان” فرا برسد … اگر دیدی “مجنونی” هست، تو هم وصف زیبایی لیلی را بسرا، و اگر دیدی نیست، بگذار و بگذر، که بعضی وقت ها سکوت، بلندترین فریادهاست …
خوشحالم که با نوشته ای که از دلم بود ارتباط برقرار کردی عزیزم
درباره نکته ای که گفتی هم کاملا باهات موافقم