دل نوشته ای به یاد برادر غریبم محمد کاظم

روزها گذشتند و ماهها به سر امدند .به امید دیدن روی ماهت با ان لبخند های همیشگی و در اندیشه باز امدنت،ثانیه های زندگیم با اوای غم بی تو رفتند و مردند.نگاهم هر روز به امید دیدنت کوی و برزن را مرور میکند.دل من در غم هجران تو ای برادر چه بگویم چه کشید.شب ها به امید دیدنت سر بر بالین میگذارم تا شاید تو را نه در عالم که در خواب ببینم و قصه ناتمام جوانیت را،زود به سر امدن زندگانیت را ،سرودن نابهنگام غزل خداحافظی ات رابرایت باز گویم.افسوس که بعد از تو خواب با چشمان بارانیم قهر نموده و چون سر بر بالین می نهم کابوس رفتنت تمام وجود بی قرارم را فرا میگیرد.باورم نمی شود که بین من و تو این همه فاصله باشد.برادرم ،امروز نگاهم را چون همیشه به تقویم دوختم و با خود گفتم :بیست و پنجم ابان نزدیک است و این یعنی سالگرد غروب غم انگیزت در دیار غربت.این یعنی یک سال است که اسمان دلم را ابری سیاه پوشانده وبارش بی امان این ابر نتوانسته از شعله اتش درونم که در فراق تو زبانه کشیده بکاهد.این یعنی یک سال بی بهار است که تو ارام زیر بستر خاک در کنار بابا و مادر ارمیده ای و ما گرفتار غم دوری تو.چه زود وجود نازنینت در تلاطم روز و شب گرفتار موجی بنیان کن گردید و یکباره و بدور از انتظار پر پر گردید.زمان برای ارمیدن زود بود .نمی دانم از چه و از که دلگیر بودی که این چنین غریبانه ساز رفتن را کوک کردی و ما را در ماتم و غم هجرت رها نمودی و رفتی.بعد از رفتنت چه قلب هایی که ترک برداشت.برادرم ،یک سال است که ارام خفته ای.یک سال است که قلب مهربانت از تپش باز ایستاده.قلبی که با شنیدن خبر مرگ مادر بیمار شد و هیچ گاه روی سلامتی به خود ندید.برادرم،ندیدنت ونبودنت در عمق باورم نمی گنجد.چگونه رفتی که خاطراتت این گونه زنده اند.گوییا با منی و نوشته های ناقصم را میخوانی.هر چقدر که بنویسم باز از یا دت تهی نمی شوم.رفتی ولی از یاد ما هرگز نخواهی رفت و ما هم چنان در انتظار تلخ باز امدنت مانده ایم.رفتی و قلب و فکر و وجودمان را با خودت بردی.برادر گاه به افق همان جا که اسمان و زمین به هم پیوند خورده اند خیره میمانم تا شاید نشانی از تو و بازگشت تو بیابم اما تو نیستی و من به دلم،به دل بی قرارم التماس می کنم کمی ارام تر باش.میخواهم بخوابم تا شاید خواب برادر را ببینم .ولی دل بی تاب است. ارام نمی گیرد تا وقتی که تو برگردی و من باز به افق خیره میمانم و چه بیهوده فریاد میزنم باز گشتت را.

روز ها رفت و گذشت
و در اندیشه باز امدنت
لحظه ها طی شد و مرد
و نگاهم هر روز
باز هم با همه شوق
کوجه ها را پایید
مثل ان روز که می امدی از راهی دور………دریغ
دل من در غم هجران تو ای خوبترین
چه بگویم،چه کشید.
هو الحی لا یموت.رضاییم به رضای اویی که جانها در دست اوست.
شادی روحش الفا تحه مع الصلوات.