بنا به اعتقاد مردم بمبرو ترو موجودی بود از جنیان که با توجه به قدرت شکل پذیری متفاوت،خودش را به صورت آدمهای جورواجورو به شکل یکی از دوستان یا همسایگاه ویا همکاران شخص درمی آوردو موقع شب ویا نزدیک صبح،به در خانه ی او می رفت و با طرح عنوان و بهانه ای او را باخود قلمدوش مینمودو به راه می افتاد و یواش یواش بلند وبلندتر میشد.یکی از اشخاصی که گرفتار این موجود شده:شخص زراعتکاری از اهالی کرناسیان بنام مشهدی رضا پیازی،باکسی زراعت گندم مشترکی داشته یک شب نیمه های شب شریکش به در خانه شان رفت و پس از بیدارکردنش به اوگفت:رفتم سری به زراعتمان زدم دیدم هفت هشت گراز در زراعت گندممان خوابیده اند،من به تنهایی از پس آنهابر نمی آیم،بیا باهم برویم و آنها را تارومارکنیم والا تاصبح چیزی از محصولمان باقی نمی ماند.با شنیدن این حرف ها مشهدی رضافورا با او میرود که فکری به حال گرازها بکنند ولی در بین راه شریکش در یک چشم بهم زدن او را قلمدوش میکند و به این بهانه که خواب آلودگی،موجب خسته شدن مشهدی و دیررسیدنشان نشود,ولی مشهدی رضا میبیند که لحظه به لحظه قامت شریکش بلندتر میشود و با این وضع غیرعادی میفهمد که گفتار بمبره ترو شده است و برای رهایی خود شروع به دادو فریاد میکند.
زنی از همسایگان مشهدی رضاتعریف کرده است:مادر پشت بام خوابیده بودیم که صدای داد و فریاد مشهدی رضابلند شد و همه از خواب بلند شده و به بیرون رفتن ریختند و مردم با فانوس ها و با به همراه بردن گرز و هر سلاحی که داشتند به دنبال بمبره افتادند که شوهرم هم یکی از آنها بود تا بالاخره نزدیک تانکر آبیاری قدیم بمبره مجبور شد مشهدی رضا را به زمین بیاندازد و فرارکند>
صبح،یک لنگه گیوه ی مشهدی رضااز نزدیک محل خیمه گاه و لنگه ی دیگرش را از میان قبرهای رودبند پیدا کردندمشهدی رضاتا مدت ها از این پیشامد مریض بودو این خانمی که جریان را تعریف کرده گفته است من خودم از انهایی بودم که فردای آن روزبه همراه شوهرم و بقیه مردم به عیادت مشهدی رضا رفتیم میگفتند محل اختفای بمبره دره تنگ و تاریکی بود حوالی تاسیسات کنونی آبیاری قدیم و قبرستان کاشفیه بنام ((دری بمبره ترو))و تنها حربه ای هم که برای مقابله و استخلاص از چنگ بمبره موثربود گفتن چندبار جمله ی (سیزن جلدوز،ارا نمک)،(سوزن جوال دوز،توده ی نمک)بود که بمبره ازآن جمله وحشت داشت. بمبره در اشعار محلی دزفول هم آمده است.