پدرم بعداز فوت مادر که عمری را باهاش سر کرده بود خیلی بی طاقت شده بود بنده خداحق داشت همدم وهمرازش را بعد از سالها زندگی از دست داده بود وتنها شده بود و ماتمامی بچه هاش نتونستیم خلاء همسرش را براش پر کنیم تابستان بود وپدر به خاطر گرما فقط صبح ها چند ساعتی به دفتر کارش می رفت در یکی از این روز های گرم تابستان دندونهای خود راگم کرده بود وتلاش ما برای یافتن اونا بی نتیجه بود چند روزی گدشت وبی دندونی اونو کلافه کرده بود وحوصله دکتر رفتن وقالب گیری واین جور کارها را نداشت بالاخره مجبور شد که تن به این کار بده فروزان خواهرم با آشنایی که با دکتر معلم داشت نوبتی براشون گرفت وبه دکتر گفته بود اگه اومد ودر سالن انتظار نشوندینش سریع بر می گرده خونه چون خیلی بی حوصله شده دکتر بهش گفته بود یکراست بیاد پیش خودم وسفارششو به منشی کرده بود بعد از ظهر روز بعد پدر خونه را به مقصد مطب دکتر تر ک کرد کمی بالاتر از خونمون آقای شیروی ساختمان جدیدی ساخته بود وتو یکی از مغازه هاش خودش کاسبی می کرد پدر از این فرصت استفاده می کنه وبرای عرض تبریکی وارد دفترش میشه آقای شیروی بهش میگه حاج آقا شما که عصرها سر کار نمی رین چطور شده که امروز میخواین برین پدر جریان دندوناشو براش تعریف میکنه آقای شیروی بهش میگه حاج آقا دندونات پیش منه !!پدر فکر میکنه داره باهاش شوخی میکنه ولی بعدا معلوم میشه که بنده خدا راست میگه ودندوناشو بهش میده وبا این اتفاق عجیب پدر در عرض نیم ساعت با دندوناش به خونه بر میگرده شما می تونید حدس بزنید چطوری دندونهای پدر پیش ایشون بودن؟اگه نتونستین بگین یک هفته دیگه در یه دید گاه در همین نوشته بهتون میگم حق یارتان باد