بعضی افراد در این کره خاکی چنان به مادیات اهمیت می دهند که همه چیز خود حتی خانواده خود را فدای آن میکنند واز صبح زود تا پاسی از شب به فکر جمع آوری مال ومکنت هستند وچنان غرق در این کار میگردند که هیچ چیزی برای آنها اهمیت ندارد ونا گاه از دنیا می روند وثروت بیکران آنها برای بازماندگان می ماند ثروتی که هیچ استفاده ای برای آنها چه از نظر مادی وچه از نظر معنوی نداشته است به همین مناسبت اشعاری در همین رابطه از مرحوم علامه کمالی انتخاب نموده ام . مرحوم علامه کمالی در زمان حیاتش اشعاری سروده بودند وآ ن اشعار را به رسم امانت نزد زنده یاد حبیب الله نظیری گذاشته بودند ووصیت کرده بودند که این اشعار در مجلس ترحیم ایشان توسط ایشان خوانده شوند مرحوم نظیری اطاعت امر نمودند واین اشعار را در تاریخ ۵/۱/۱۳۸۴در مجلس ترحیم این بزرگوار در مسجد جامع دزفول به سمع مستمعین رساندند اشعاری بسیار زیبا ودل نشین و فوق العاده آموزنده امید که به سمع شما خوش آید
پیمانه ام به جرعه آخر رسیده است پایان شام تار وطلوع سپیده است
پستان زندگی که پر از شیر وشکر است طفل دلم به قطره آخر مکیده است
هر دانه ریخت در قفس من شکارچی ریز ودرشت مرغ گرفتار چیده است
خواندم کتاب شادی وغم را به روزگار آن خواندم به صفحه آخر رسیده است
آن مرغ خوشنواز که خواندی سرود عشق از شاخسار زندگی من پریده است
پیش از دراز خواب به ظلمت سرای گور از جنب وجوش پیکر من آرمیده است
مرگ وحیات خویش نه در اختیار ماست می راند آنکه روز ازل آفریده است
دیدیم با بصر نه بصیرت در این جهان باشد که پیک مرگ مرا نور دیده است
آواز الرحیل شنیدی به پای خیز خروب بین که از کف مسجد دمیده است
رهوار خسته را تو رها کن که مردنی است تن راکه جان او به لبانش رسیده است
شد پنپه آنچه را که چوجولاهه بافتیم دیدیم عاقبت که گره ها بریده است
آن خود بزرگ بینی وآن شعله غرور خاموش اوفتاده چوطبل دریده است
برذروه خیال اگر بال وپر گشود آن مرغ سر بریده به گوری طپیده است
کو تخت وتاج وجاه وسپاه و طلا وکاخ کو آنکه مال خویش به جانش خریده است
گر کاخ بود جایگه امن پس چرا مردار وار گوشه قبرش خزیده است
سر سبزه بود گر دو سه روزی بهار عمر شد خشک زانکه باد تموزی وزیده است
مرگ است ره گشای تو از این مغاک تنگ آن کرم بین که پرده به دورت کشیده است
پنهان ز هوش ما همه در خواب زندگی پیدایی جهان همه از این پدیده است
گرچه کمالیم خبرم نیست از کمال جز آنکه گوش من خبرش را شنیده است
شعر اموزنده ای بود بخصوص بیت یازدهم
بسیار شعر زیبا و پر معنی می باشد . امیدوارم که از آن پند و عبرت بگیریم . با تشکر از آقا محمدحسن عزیز
بیخودی پرسه زدیم
صبح مان شب بشود
بیخودی حرص زدیم
سهم مان کم نشود
ما خدا را با خود
سر دعوا بردیم
وقسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما حقیقت را
زیر پا له کردیم
وچقدر حظ بردیم
که زرنگی کردیم
روی هر حادثه ای
حرفی از پول زدیم
از شما میپرسم
ما که را گول زدیم؟
با سلام شاعر این شعر زیبا خانم فریبا شش بلوکی می باشند در کتاب غریبانه که در سال ۱۳۸۴ به چاپ رسانده اند لطفا با درج نام صحیح شاعر اجازه ندهید حقی ضایع شود سپاسگزارم
http://gool.sheshboluki.com
جناب جواد شیر محمدی من با خواندن دید گاه شما فکر کردم شعر مورد نظر شما شعر مرحوم استاد کمالی میباشد ولی با دیدن لینک پیوست متوجه شدم منظور شما شعری است که خانم فروزان مجدی نسب در دید گاه خودشان بیان نموده اند فرمایش شما درست است سراینده این اشعار زیبا خانم فریبا شش بلوکی میباشد