در دومین جلسه هماهنگی سایت خاندان مجدی مقرر گردید به مناسبت روز زن هر کدام از ما که فرصت کافی داشت زندگینامه یکی از خانم های درگذشته فامیل را به قلم بکشیم و از این میان زندگینامه خانم ” زهرا سلطان مجدی ” به نام من افتاد و با کند و کاوی که طی چند روز گذشته داشته ام توانسته ام این اطلاعات مفید را جمع اوری کنم . امید که از خواندن ان لذت کافی را ببرید . لازم به یاداوری است که با تمام تلاشی که کردم نتوانستم عکسی  از ایشان تهیه کنم ( بجز ان یک عکسی که به همراه اقای خسرو مجدی دارد ). چنانچه شما خواننده محترم این مطلب ،عکسی بغیر از عکس فوق دارید لطفا ان را در اختیار من قرار دهید .

     زهرا سلطان کیست ؟

زهرا سلطان به همراه ” نصرت ” دختران مندنی هستند . این دو خواهر از مادری به نام ” خاتون ” زاده شده اند . خاتون چون پسر به دنیا نمی اورد ، خود ، به دنبال یک هوو می رود و همسر دوم مندنی را که نامش ” نصرت ” بوده است به زندگی خود وارد می کند و جالب اینکه همین زن ، در اولین وضع حملش دختری به نام ” فاطمه سلطان ” به دنیا می اورد اما در ادامه پنج فرزند دیگر به نام های ” رشید ، حسین ، حسن ، میرزا علی و هاجر ” را نیز به دنیا می اورد .

پس زهرا سلطان و نصرت از مادری به نام خاتون زاده شده اند و فاطمه سلطان ، رشید ، حسین ، حسن ، میرزا علی و هاجر از مادری به نام نصرت متولد می شوند که شوهر هر دوی خانم های فوق الذکر ( خاتون و نصرت ) خواجه مندنی ( به فتح میم و دال ) بوده است .

لازم به ذکر است که خواجه مندنی فرزند میرزا ملقب به خواجه میرزای بزرگ بوده است .

داستان زندگی زهرا سلطان از انجا اغاز می شود که شوهرش ” ملک ” بر اثر بیماری تیفوس از دنیا می رود و این در حالی است که فقط سه سال از زندگی زناشویی او با زهرا سلطان گذشته است که حاصل ان دو فرزند به نام های ” باقر ” ( دو ساله ) و ” طوبی ” ( یک ساله ) بوده است .

زهرا سلطان و ملک ابتدا در شهر شوش دانیال می زیسته اند اما به خاطر فوت ناگهانی ملک ، زهرا سلطان که بسیار جوان بوده است دست دو فرزندش را می گیرد و به دزفول می اید و در منزل خواجه محمد علی مجدی ( پدر حاج اسماعیل ) مستقر می شوند .

زهرا سلطان انچنانکه همگی اذعان دارند بسیار با ابهت بوده است به طوری که یکی از نوه هایش می گوید من از پدرم نمی ترسیدم اما از ” بی بی ” ام می ترسیدم . او علیرغم اینکه شوی خود را از دست می دهد هیچگاه خود را حقیر و کوچک نمی شمارده و با پخت نان امرار معاش کرده و فرزندان خود را با مشقت فراوان بزرگ کرده است .

پس از گذشت ده سال از استقرار زهرا سلطان و دو فرزندش در منزل خواجه محمد علی ، بنا به دلایلی از ان منزل خارج می شوند و در منزل پدر خود ( خواجه مندنی ) در محله ی قلعه رحل اقامت می گسترند .

زهرا سلطان همچنانکه اشاره شد دارای دو فرزند به نام های باقر و طوبی بوده است که هر کدام دارای هفت فرزند هستند.

فرزندان باقر عبارتند از : مهرداد ، مهران ، مسعود ، مرجان ، میترا ، مریم و مینا ” و فرزندان طوبی ( که همسرش اقای اسماعیل مجدی است ) عبارتند از :غلامرضا ، علیرضا ، محمد رضا ، مرضیه ، فریبا ، سهیلا و لیلا .

پس از ازدواج کردن طوبی و باقر ، زهرا سلطان به منزل خواجه ابوالقاسم می رود و زندگی جدیدی را در انجا اغاز می کند . در یکی از روزها که برای کشیدن قلیان به پشت بام رفته است ، هنگام فرود امدن از پشت بام ، به دلیل پوشیدن دمپایی ابری انگشتی ، پایش به یکی از پله ها برخورد می کند و از پله ها به پایین پرتاب می شود .خواجه ابوالقاسم که در ان زمان کهنسال بوده است و کاری از دستش بر نمی امده است به منزل خواجه رحیم می رود و کمک می خواهد . ” علی ” فرزند خواجه رحیم دوان دوان خود را به منزل طوبی می رساند و به او اطلاع می دهد که مادرش از پله ها سقوط کرده است . طوبی می گوید زمانی که وارد منزل شدم دمپایی ها یک طرف و قلیان طرف دیگر انداخته شده بود و معلوم بود که نتوانسته خود را کنترل کند و در اثر ان ، ضربه مغزی می شود .

اولین طبیبی که به بالین او می اید دکتر عباسی بوده است که ابراز نا امیدی می کند چرا که ضربه از بس شدید بوده است پشت سرش لهیده می شود و از زمان سقوط ، زهرا سلطان به حالت کما می رود و پس از ۲۴ ساعت دار فانی را وداع می گوید .

مادرم ( خانم شوکت فتحی ) تعریف می کند که زهرا سلطان بسیار به قلیان و چای علاقه داشته است به طوری که همواره می گفته است قلیان شوهر من و چای پدر من است . در سفری که به ابادان داشته اند در زمان برگشت به مادرم می گوید خدا کند دزد به خانه ام نزده باشد و اگر هم زده باشد شوهر و پدرم را نبرده باشد و جالب اینکه زمانی که به دزفول می رسند می بینند دزد به منزل زده است و همه چیز را به غیر از قلیان و بساط چای  برده است .

خانم طوبی مجدی دختر زهرا سلطان نیز تعریف می کند که خانم های خاندان مجدی هر سال یک بار به ” محمد بن جعفر ” می رفتند . این خانم ها که اسم برخی از انها عبارت بوده است از : “خاله گل ، خاله گل گل ، عمه سرد گل ، عمه برگ گل ، جواهر ، عمه دختری ، عمه مار سالار ، حاج فاطمه سلطان و اقا گل ” به همراه بار و بنه و بچه های کوچک به محمد بن جعفر می رفته اند و هر روز از دزفول برای انها مواد اولیه غذایی را می فرستاده اند . جالب اینکه می گفت مسیر دزفول تا محمد ابن جعفر مسیری نا امن بوده است اما همه ی راهزنان وقتی که ما را می دیدند چون از طایفه ی مجدی بودیم هیچگونه تعرضی نسبت به ما نداشتند و می گفتند اینها از خاندان مجدی هستند و کسی کاری با انها نداشته باشد .