وقتی از جاده قدیم اهواز میرفتم خرمشهر
وقتی از کنار دارخوین رد میشدم و فیلرهای نفتی رو میدیدم
وقتی از کنار نیشکرها رد میشدم و بوی شرجی از بین نیشکرها میومد
وقتی از دور شعله ها نفت رو میدیدم
وقتی میرفتم آبادان و میرسیدم ایستگاه هفت و از جاده پالایشگاه میرفتم ته لنجیا و یه دور تو بازار میچرخیدم و اخر سر کجا میفرفتم؟
تو شرجی، بازار ماهی فروشا و یه ماهی میخوردم و یه قلیون کنار اروند و خیره به آب و لنجا.
خوشی وقتیه که بری هندیجان و از کنار خلیج فارس رد بشی و شیشه ها ی ماشینت پایین باشه که بوی شرجی از روی خلیج بیاد تو ماشین و دم غروب بری کنار ساحل و تا میتونی به افق خیره بشی تا جایی که تمام رنگها جای خودشونو به سیاهی بدن
زندگی وقتی لذت داره که تو اهواز باشی روی پل سفید ساعت ۹ صبح.درست زمانی که مهربون میاد نون میندازه برا مرغهای ماهی خوار و پل بین مرغها گم میشه
خوشی وقتیه که تو اوج گرما بری دز و تو آب سرد و زلالش بپری و تیوپا رو بندازی رو آب و با جریان آب بیای تا جایی که وجودت از سرما یخ بزنه
یه وقتهایی قدم زدم تو بازار قدیم دزفول بینهایت لذت بخشه.یاد بچگی ها میفتم که با بابابزرگ میرفتم بیرون و برام یه نوشابه سرد و تگری میخرید و بوی برنج و سبزی تو بازار میپیچید و یه جای میرسیدیم که رودخونه رو تو تنگ غروب مینشستیم میدیدیم.
یاد کتلت درست کردنهای مامان بزرگ پای پریموس بخیر که بوی کتلت کل خونه رو بر میداشت و ما هم از شوق ذوق بچگی مسغول ناخونک زدن به کتلتها بودیم و بابابزرگ میگفت بووه ای کاره مکن و یه لبخندی مینشست کنج لبش.
یاد اون موقع بخیر که بابابزرگ حوض رو پر میکرد و میرفت یه آب تنی میکرد و بعد که آب تنیش تموم میشد یه لوله وصل میکرد به خروجی آب و وصلش میکرد به باغچه ای که بوی گلهای یاسش تمام خونه رو پر میکرد و همیشه بابام یه مقدار از گلها رو میچید و بو میکرد و میذاشت لابه لای قرآن و تو همین بین بود که عمو نورعلی میومد و یه سر میزد به بابابزرگ و امیدی هزار برابر بهمون میداد.عموی مهربونی که مهربونیش ورد زبونا بود.خدا رحمتشون کنه.
ولی یه موقعی هم خیلی غم داره
غمش تو سه راهی کرخه اس
جایی که یه سمتش میره برای سرزمین مادری و طرف دیگه میره برای سرزمین پدری
غروب کرخه که بی نهایت پر غمه.غمی ناآشنا و گم.
غمی پر از خاطره و بچگی
سه راهی که بوی پدر و مادرم رو میده

 

نویسنده:حسین مجدی نسب فرزند محمدعلی