از کلاس خیاطی(روبروی دادگستری سابق)محل فعلی درمانگاه نشاط داشتم به سمت منزل برمی گشتم.نزدیک مسجد ملا علی شاه واقع در خیابان طالقانی که رسیدم یکدفعه متوجه شدم جوانی در حال سربه سر گذاشتن و اذیت کردن مرحومه خاله هاجراست من هم که تعصب مجدی گری و خاله دوستیم به شدت گل کرده بود به سمت جوان رفتم و تا می توانستم با کفش او را زدم سبس دست خاله هاجر را گرفته و فارغ از آنکه جوان به دنبال ماست به سمت ممزل راهی شدیم.بس از اندک مسافتی که رفتیم یکدفعه چادرم از سرم کشیده شد برگشتم دیدم جوان چادرم رااز روی سرم کشیده و در حالی که چادرم را در دست دارد در حال فرار است که با داد و فریاد من کسبه ی محل به سمت او دویده و در این حال خاله هاجر که ناراحتی بسیار زیاد من را دید گفت”دا خوت عاجز مکن بیو چار منو زن ” و چادر خود را از سر برداشت و به من داد و کسبه ی محل جوان را گرفتند و تا می توانستند او را زدند.
این خاطره رو از زبان طیبه مجدی عرب ف خواجه حسن برای شما فامیلای عزیزم تعریف کردم.