این حکایت مستندمربوط به۷۵سال پیش می باشد

در یکی از شبهای تابستان سارقی به قصد دزدی وارد خانه خواجه مندنی می شود همسر ایشان خاتون دختر خواجه جوهر متوجه ورود او می گردد ومنتظر فرصتی می ماند تا وارد عمل شود سارق مقداری از اثاثیه منزل را جمع اوری میکند وقصد خروج از خانه را می نماید که در این هنگام خاتون مانند باز شکاری در یک لحظه با چالاکی تمام بر شانه های دزد سوار می شود به طوریکه سارق شوکه می شود وفرار می کند به این امید که خاتون را با حرکات خودش بر زمین اندازد ولی طی کردن منزل همسرش تا سر لو وایه کار ساز نمی شود وخاتون راکب خود را ترک نمی کند سنگینی خاتون  سارق را مستاصل می کند از طرفی خاتون هم حاضر نمی شود دزد را رها نماید چاره را در فریاد کشیدن می بیندو شروع به فریاد کشیدن میکند با شنیدن فریادهای بی امان خاتون خواجه رضا وخواجه پاپی پسر عموهایش از خانه خارج می شوند ودر یک لحظه دزد خاتون را از خود جدا می کند وفرار می کند خاتون بدون لحظه ای درنگ سارق را دنبال می کند وپسر عمو هایش نیز به دنبال او روان می گردند سارق به کنار رودخانه میرود ودر یکی از کت ها خود را به خواب می زند خاتون سر می رسد ومی داند که سارق در یکی از کت ها خودش را قایم نموده است ولی نمی داند که در کدامیک از کت هاست وارد اولین کت می شود بعد دومی وسومی تا اینکه دزد را می یابد و فریاد سر می دهد دزد فلک زده مانند موش آب کشیده خود را تسلیم خاتون می کند ودر می یابد که خلاصی از این شیر زن برایش مقدور نیست وقتی از او پرسیدند چگونه دزد را از بین این همه افراد خوابیده در کت ها پیدا کردی گفت مسیری طولانی را دویده بود پیش خود گفتم دزد کسی است که تند تند نفس می کشد ودر کت سومی اورا پیدا کردم وارد کت که شدم صدای نفس های تند او را شنیدم نزدیک او رفتم تا مرا دید خواست فرار کند ومن مانع فرارش شدم و بدینسان شیر زنی دزدی را دستگیر وتحویل شهر بانی می دهد