مایل نبود سر گذشت زندگی پر فراز ونشیب اش را در سایت قرار دهم معتقد بود کار صحیحی نیست مردم از زند گیش چیزی بدانند اما نظر من خلاف ایشان بود اعتقاد من بر این است نسل جدید خاندان باید این وقایع را بدانند تا با آماد گی بهتری بتوانند با مشکلات زندگی دست وپنجه نرم کنند در طول مصاحبه ایشان با یاد آوری خاطرات تلخ گذشته اش به شد ت ناراحت می شدند بانو ایران مجدی نسب فرزند دوم غلامرضاوتاج کویتی میباشداز مردن اولین فرزند خانواده اش برایم گفت از برادرش عزیزکه پدرش یک تشک نو برای او خریده بود وشب او را برای خوابیدن به پشت بام برده بود ودر اثر غلتیدن به خاطر نداشتن دیوار دور بام به پایین سقوط کرده وفوت کرده بود از خواهرش توران گفت که یک سال از خودش کوچکتر بوده وبر اثر بیماری صرع فوت کرده بود ومی گفت هر دو آنها در رودبند دفن گردیده اند ایران مجدی نسب در تاریخ ۱۳۲۱ در محله قلعه چشم به جهان گشود تا سن ۷ سالگی در طبفه دوم خانه مادر بزرگ مادریش {دختری} در دو اتاق گذران زندگی نمودند درسال ۱۳۲۸ به خانه جدیدی که پدرش در محله قلعه خریده بودند سکنا می گیرند تحطیلات ابتدایی خود را در مدارس نادری قلمبرویا زهرا به پایان می رسانند فوت مادر بزرگش دختری وکشتن دایی حسین اش در سالهای ۳۳و۳۴ ضربات مهلکی بودند که بعد از فوت برادرش او را به شدت غمگین کرده بود و ازدواج عمویش نورعلی درسال ۳۵او را از این افسردگی نجات داد در سال۱۳۳۸ با پسر عموی خود عبدالحمید با وجود مخالفت سر سختانه پدرش با این وصلت با پا درمیانی بزرگان فامیل ازدواج می نماید ودر طبقه دوم خانه پدر بزرگ پدریش خواجه مهدی به مدت ۹ ماه زندگی می کنند ودرسال ۳۸ به اندیمشک می روند شوهر ایشان برق کار بود ند و حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای فروغ توران وعبدالرضا میباشد می گوید زندگی خوبی داشتم وشوهرم همه چیز برایم مهیا می کرد و از هر نظر تامین بودیم خوشبختی را با تمام وجودم حس می کردم ولی با سقوط شوهرم از دکل برق فشار قوی درسد دز خوشبختی من رو به افول نهاد او را به اهواز جهت درمان بردیم وپس از چند روز مرخص گردید ولی درد کمرش آرام آرام قدرت راه رفتن را برای او سخت می کرد در سال۴۶با اوج گیری درد کمرش در معیت عمویم نورعلی به آلمان رفت ونه ماه در آنجا بستری بودند و سرانجام روی صندلی چرخ دار به ایران بر گشتند ناراحتی بعد از این همه سال در وجودش به خوبی مشهود بود در این هنگام از عمویش نورعلی بسیار تمجید نمودند وگفتند هر چه از خوبی هایی که در حق من کرده اند بگویم کم گفته ام وخاطراتی از ایشان برایم گفتند دنباله کلام را به دست گرفته وگفتند بعد از آمدن ایشان از آلمان تا مدتها افسرده بودند وتا ماه ها خانه نشین بودند ولی برای گذران زندگی مبادرت به خرید وفروش مصالح ساختمانی کردند ما به این زندگی راضی بودیم ولی ایشان در سال ۵۸ به زخم بستر مبتلا شدند وبه اهواز اعزام گردیدند ولی در همان سال بر اثر بیماری یرقان برای همیشه آرام گرفتند پس از فوت ایشان با سه بچه ام تنها ماندم وچون بایستی بتوانم این بچه ها را به سر انجامی برسانم بایستی کاری می کردم در این چند سال اخیرمستاجری به نام فروغ خانم داشتم که خیاطی می کردند ومن پیش ایشان در این چند سال خیاطی را فرا گرفتم و به استخدام بیمارستان افشار در آمدم خیلی سختی ها کشید ه ام و اگر کمک های پدرم چه از لحاظ مادی وچه از لحاظ معنوی نبود نمی توانستم به این راحتی به زندگی ام ادامه بدهم سکوت کردند وناراحتی را در وجودش حس می کردم نمی دانم به چه فکر می کردند شاید به شوهرش که جوانیش بازجر وعذاب گذشت شاید به جوانی از دست رفته خودش که هیچ روز خوشی از آن ندید شاید فقدان مادرش که ستونی برای او بود و یاشاید خاطر پدرش افتاده بود که سالهاست آرمیده است شاید شاید شاید…..نخواستم بیشتر او را عذاب دهم خانه اش را ترک کردم وخودم به جای ایشان می گویم پس از ۳۰ سال کار توان فرسا در محیط بیمارستان که خود حدیثی دیگری است باز نشسته شدند ولی متاسفانه به بیماری گرفتگی عضلات مبتلاا شده اند وهیچ دکتری تا کنون نتوانسته اورا درمان نماید در خاتمه جا دارد از پسر ایشان عبدالرضا که توجه وافری به ایشان دارندنهایت قدر دانی را بنمایم