حاجیه خانم فاطمه شیخ نجدی
مادر شهید محمدرضا مجدی
نام پدر: شیخ علی
نام مادر:برگ گل
نام همسر:حاج حسین مجدی
اسامی فرزندان:
حمید (خانم عطاری)- علیرضا (پری فرزند حسن) – محمدرضا(غلامرضا) – بتول (محمدعلی فرزند حسن) – ملکه (کریم صادقی) – مرضیه ( عباس رایگان) – نسرین ( امیر شیخ نجدی فرزند حسین) – فروغ (غلامرضا ف اسماعیل)
مادر بزرگ عزیز انسانی بسیار مومنه و دارای شخصیتی بسیار دوست داشتنی است . من از خردسالی بسیار به ایشان علاقه داشته و بشدت ایشان را دوست دارم و هر وقت کوچکترین فرصتی پیش می آمد به آبادان می رفتم تا در کنار ایشان باشم .
از خداوند متعال تمنا دارم که به ایشان سلامتی عنایت بفرماید.
مسعود جان نام همسر حاج حسین است
– کاش دوباره روزهایی می امد که باشنیدن صدای اذان به سرعت بلند میشدی و به مسجد میرفتی،
– کاش دوباره روزهایی می امد که ماداستانها وحکایات بسیار شیرین را از زبانت میشنیدیم،
کاش دوباره روزهایی می امد که توعاشقانه به زیارت میرفتی وما همگی به دور چمدان سوغاتی هایت حلقه میزدیم،
-*مادر*
درپی گذشت سال ها هنوز هم صدای قلبت نوازشگر روح ما است.
ازخداوند منان سلامتی وصحت شما را ارزومندیم.
انشاالله.
عکس مامانم روکه دیدم انگارتمام عالم روبم دادن.بخدااگه بم بگن بهترین دوران زندگیت چه دورانیه وچه شباییه میگم روزهاوشبهایی راکه بامامان بزرگ خوب ومهربانم سپری کردم.بخداایشان مظهرخیلی چیزهاست که یکی ازآنهاصبرواستقامت وهمیت است.
نمی دانی هروقت که به دیدن مادربزرگم که واقعا بزرگی و بزرگ بودن برازنده اوست می روم چقدر دلم می گیرد روزهایی را به یاد می آورم که من در منزل آن بزرگ گوار بودم و وقتی فرصتی پیش می آمد قرآن را باز می کرد و به دستم میداد و میگفت ترس از این دارم که سوره هایی را که حفظ هستم فراموشم شود پس من آن سوره هارا می خوانم و توچک کن که درست است یا که ایراد دارم الحق و انصاف که خیلی روان و با صوتی دل نشین می خواند.مادر بزرگ عزیزم که هر چه به دست هایت بوسه بزنم نمی توانم سر سوزنی از چیزهای با ارزشی که به من یاد دادی را جبران کنم. راه و روش زندگی و ذکر هایی که برای انجام دادن هر کار آیت الکرسی آداب خواب و خیلی چیزهای دیگر. فقط می توانم این را بگویم و دست به دعا بردارم و برای سلامت تو عزیز و مهربان و باصلابتم دعا کنم که به حق بی بی دو عالم به او شفا عنایت فرمایید. انشااله
باسمه تعالی
نمدانم چه باید بگویم تا بزرگی را ترسیم کند ومهر را تعریف و احسان را نمایش وصدق و اخلاص را باور .
در این دنیا خاکی و زیر این گنبد آبی اگر میخواهی قطعه ای از بهشت حضرت حق را احساس کنی دمی دست در دست مادر خویش بگذار و چشم بر هر آنچه فانی است ببند اگر نسیم الهام حضرت دوست را یافته سجده شکر کن که در دلت گل عشق شکوفا می شود . شاید باور نکنید هر وقت دست او را می گرفتم
این حس عزیز ارمغان دل من بود و از خود می پرسیدم چرا ؟؟
زندایی بانویی با سخاوت ومهربان.هر سا له همه ی جماعت فامیل را برای سالگرد شهادت دایی غلامرضا دعوت میکرد وباپذیرایی شام ومراسم دعای کمیل یادوخاطره ان عزیزازدست رفته رازنده میکرد.بانوی دوعالم نگهدارشان باد.
پدرا پدر بزرگا ،مادرا مادر بزرگا………..
گرچه پشتتون خمیدس واسه ما پشت و پناهین
ماها مثل شب و روزیم شما مثل مهر و ماهین
جمعه برای هر کسی یه معنی میده و هر کسی روز جمعه اش رو به یه کاری مشغوله ،یکی در حال استراحت و دیگری در حال تفریح درکوه وجنگل و…..
اما سالهای سال است که جمعه های ما همیشه روز مامان حجی است (البته خدا رحمت کنه بابا حجی ام رو قدیم ها روز جمعه روز هردوی اون عزیز ها بود )روز عزیزی که این سالها غروب هایش دلگیر ودلگیر تر شده
آخه مدتی است دیگه دستپخت خوشمزه مامان حجی رو نمی خوریم دیگه برامون ترشی و شوری درست نمی کنه ، دیگه قرآن وکتاب دعاش رو باز نمیکنه ،دیگه من رو با خودش به مسجد وروضه نمی بره ،دیگه …………… این روزها حتی به ندرت میشه گفت باهامون حرف میزنه ، به بندرت سرش رو بالا میکنه تا چشمای قشنگش رو ببینیم ،آخه آرتروز تمام مفاصلش رو خشک کرده وآلزایمر……..
این روزها خیلی توی خودشه ، شاید داره به گذشته فکر میکنه شاید داره به روزهای زیبایی که ما هم بهشون فکر می کنیم فکر میکنه وشاید باز هم در ذهنش داره با خدای خودش راز ونیاز میکنه و شاید مثل همیشه داره با دایی شهیدم از زبان دل صحبت می کنه ، نمی دونم ،نمی دونم فقط میدونم مامان حجی ام یکی از بهترین مادران دنیاست چرا که هنوزم که هنوزه بااینکه خیلی چیزها رو از یاد برده ولی فرزنداش رو میشناسه شاید اسمشون رو به زبون نیاره ولی با دیدنشون چهرش خندون میشه ،برق نگاهش نشون میده که میشناسمتون و شوق سرتاسر وجود مهربانش رو پر میکنه
آره این مدت اخیر جمعه های هر هفته برام دلگیرند چرا که روز به روز ضعیف تر شدنش رو می بینم اما خدا رو شکر می کنم که هنوز سایش روی سرمونه ،هنوز خونه اش و وجودش باعث اتحاد و دور هم جمع شدن های خانوادمونه و هنوز دستان پر مهرش هست که در دست بگیری وببوسی وبوی بهشت خدا رو ازشون استشمام کنی .
با آرزوی سلامتی وطول عمر برای همه ی پدر بزرگ ها ومادر بزرگ ها این گنجینه های بی همتا برای نوه هایشان
هنوز صدای دلنشین ومحزونش موقعی که میخواند تو گوشمه : روزگار بادِبَرات که رَسمت ای چنینهَ می گویند آلزایمر گرفته حتی کلمات از یادش رفته اما با چشمهای نازنینش باهامون حرف میزنه هنوز م وقتی اسم بچه هاشو میشنوه لبخند کمرنگی رو لباش میشینه .علیرضاش که میاد ومیره از رفتنش دلش میگیره و مثل جوجه ی بی پناهی تو خودش میره ازبین تمام روزها فقط جمعه رو بیاد داره آخر بتول نسرین وبچه هاش وفروغ میان دیدنش و تا غروب می مانند و علیرضا با تلفن باهاش حرف میزنه . دیگه نماز شب نمیخونه دیگه مسجد ونانماز جماعت نمیره اما گفتن (شکر خدا ) رو خوب میگهگاهی وقتها منم میگم شکرت خدا که مامان به دنیای فراموشی رفته تا متوجه نابینایی شیربچه ی پهلونش حاج حمید نشه مامان تاب تحمل کوچکترین سختی برای عزیزانش را نداشت . هروقت دوستان و همسایه ها گرفتار ومشکل دار میشدن میومدن سراغش تا براشون دعا کنه بخدا که نفسش حق بود و مستجاب الدعوه .مجلس روضه خوانیهایی که تو منزل برپا میکردجای سوزن انداختن نبود سفره ه۹ای رنگین و مز ه ی دستپخت دلپذیر و ترشیهای خانگی که خودش می انداخت زیر زبون خیلیهاست .اهل غیبت نبود و سخن یا انتقادش رو رو در رو میگفت . آخر خوش انصافها این چه کاریه یک عکس از طرف میزنید تو سایت بعد میخواهیم که با چند خط نوشته همه ی عشقمون و ارادتمون و احساسمون را براش بنویسیم ؟مگر می توان آب دریا را در کوزه ای جا داد ؟ مگر میتوان چشمه ی خورشیدزندگی را دید وشناخت ؟بقول حضرت مولانا قطره تویی بحر تویی شهد تویی زهر تویی … همه چیز تو هستی مامان جان بقول خودت که برای شهیدت غلامرضا میخواندی : زندگی بی تو حرامست مرا .من نیز بی تو نمی توانم باشم . ای سبزتراز برگ درخت
وقتی شنیدم دچار الزایمر شدندمتاثر شدم و ناخوداگاه یاد زمانی افتادم که ایشان از ابادان به منزل پدر امده بودند.متبسم و با لفظ قلم حرف میزدند از مامان پرسیدم چند کلاس درس خوانده؟!مامان گفت ادب ونزاکت به سواد نیست.بنده خوب خداست وشفایش ارزوی ما
ایشان یکی از خوبترین های روی زمین است از خداوند متعال تمنا دارم که به ایشان سلامتی عنایت بفرماید.
زن عموی عزیز: یاد ش بخیر یادت میاد هر روز می رفتی بازار حتما نوبرانه می خریدی . توی دمپختکی که می پختی ترخون میذاشتی چقدر خوشمزه می شد . هر شب جمعه خیرات عمو وغلامرضا را به مسجد می فرستادی . یادت می اد من وفروغ را چقدر نصیحت می کردی از اینکه دختری سست باشه وکارنابلد جقدر حرص می خوردی یادت میاد نوه هات را چقدر دوست داشتی از دیدن بچه هات چقدر خوشحال میشدی با مامانم چقدر خاطره داشتی و ….زیارت رفتن هات نماز خواندن توی مسجد روضه هات همه را یادمه ولی تو دنیا را فراموش کردی این هم کار خداست چه می تونیم بگیم به جز اینکه بگیم شکرلله وارزوی سلامت برای تو