مرداد ماه سال ۱۳۸۳بنا به خواسته همسرم پروانه مجدی نسب سفری ۱۲۰۰کیلومتری را برای هدف خاصی آغاز نمودیم ابتدا به تهران رفتیم وبعداز گذشت دوروز از جاده کویر به گرمسار و سپس به سمنان وارد شدیم به محض ورود به سمنان خاطرات سی سال پیش برایم تداعی گردید زمانی که ۱۸ ساله بودم ودر آنجا دانشجو بودم آن دوران زیباترین وبیاد مانده ترین روز های زندگی من بوده اند از آنجا به شهمیر زاد که یک منطقه ییلاقی در ۲۰ کیلومتری سمنان میباشد جهت صرف ناهار رفتیم تمام خاطرات این شهر مخصوصا روزهای زمستانی آن مرا به دوران جوانی باز گرداند روزهایی که تعطیلات آخر هفته را با دوستان خوبم آنجا سپری می کردیم سمنان وشهمیرزاد وسنگسر را با تمام خاطرات زیبا وفراموش نشدنی اش به مقصد گرمسار ترک کردیم در این شهر دوستی داشتم که منتظر ما بودند ایشان موقعی که دانشجو بودم در درس ریاضی ضعیف بودند وکمک های زیادی در این رابطه به ایشان نمودم ودوستی ما از اینجا پا گرفت که هنوز هم ادامه دارد یک روز نزد ایشان ماندیم سپس سفر خود را به مقصد نهایی ادامه دادیم نرسیده به سبزوار وارد روستایی به نام کاهک مزینان رفتیم و از فروشگاه روستا آدرس مورد نظر را گرفتیم وخانه مورد نظر را پیدا کردیم زنگی نداشت درب را به صدا در آوردیم خانمی که حدودا ۶۰ ساله به نظر می رسیدند درب را باز نمودند سلام کردیم با دیدن ما بسیار متعجب گردیدند پروانه خانم از ایشان پرسیدند منزل دکتر علی شریعتی ؟جواب مثبت ایشان خستگی سفر را ازبدن ما زدود با تعارف ایشان داخل خانه رفتیم خانه ای قدیمی که ساختمان آن وسط زمین واطراف ساختمان پوشیده از درختان بود وارد اتاقی شدیم که بسیار ساده بود بعد از اینکه خود را معرفی نمودیم به ایشان گفتیم از دزفول آمده ایم بسیار متعجب گردیدند برای ایشان قابل هضم نبود که ما این همه مسافت را برای دیدار از خانه ای آمده ایم که یکی از اعجوبه های زمان دوران کودکی ونوجوانیش را در آن گذرانده است طاقچه های اتاق مملو از کتاب های دکتر شریعتی بود و این خانم عمه دکتر بودند پس از پذیرایی شروع به صحبت از دکتر نمودند و من شروع به فیلمبرداری کردم از پدر بزرگش از پدرش واز خود دکتر و……. گفتند: پدر پدر بزرگ دکتر ملا قربان علی از شاگردان حاج ملا هادی سبزواری وپدرش محمد تقی ومادرش زهرا امینی بوده اند در سال ۱۳۱۲ایشان متولد گردیدند دوران ابتدایی را در دبستان ابن یمین وسیکل اول را در دبیرستان فردوسی مشهد به اتمام می رساند وسپس وارد دانشسرای مقدماتی می شوندبعد از دوره دانشسرا در اداره فرهنگ مشهد به عنوان معلم استخدام و در مدرسه کاتب پورشروع به تدریس می نمایند وهرهفته دو بار در رادیو مشهد سخنرانی می نمایند در پی حمایت از دکتر مصدق خود وپدرش دستگیر وبه یک ماه زندان در قزل حصار محکوم می گردد در سال ۱۳۳۷ با همکلاسی خودش خانم پوران شریعت رضوی ازدواج می نماید ونتیجه این وصلت چهار فرزند به نام های احسان سوسن سارا ومونا می باشد تحصیلات دانشگاهی را در دانشگاه مشهدبا رتبه اول به اتمام می رسانند و به همین خاطر ایشان با بورسیه دولتی به فرانسه جهت ادامه تحصیل اعزام می گردند ودکترای خود را از دانشگاه سوربن فرانسه در رشته ادبیات اخذ می نمایند در پاریس در تظاهراتی که از طرف سیاه پوستان در اعتراض به کشته شدن پاتریس لومومبا رهبر آزاد یخواهان گنگو بر گزار می گردد شرکت می کند وبرای مدت کوتاهی بازداشت میشود سر انجام به ایران بر می گردند در سال۱۳۴۷سخنرانی در حسینیه ارشاد را شروع مینماید و دانشجویان وجوانان که تعدادآنها تا۵۰۰۰ نفر می رسیدند شنونده گان ایشان بوده اند در سال ۱۳۵۳با افکار وآثار شریعتی از جانب چهره های روحانی مخالفت ها شروع میشود وباعث بسته شدن حسینیه ارشاد می گردد وساواک در پی دستگیری او بر می آید ولی ایشان به خانه یکی از دوستان خود در سر آسیاب دولاب مخفی میشود ساواک پدرش را در مشهد بازداشت می نماید تا به این وسیله به پسرش دست یابند این کارشان کارساز می شود ودکتر خودش را معرفی می کند وبه ۱۸ ماه حبس انفرادی محکوم می گردد وسر انجام او را با۲۱ سال خدمت باز نشسته می نمایند ایشان در ۲۶ خرداد ۱۳۵۶ با گذر نامه ای به نام علی مزینانی تهران را به مقصد بلژیک ترک کرده واز آنجا به انگلستان می روند قرار بود همسر وفرزندانش در لندن به اوملحق شوند ولی ساواک موقعی که فهمید مرغ از قفس پریده است به همسرش اجازه خروج از کشور را نداد ند ودو فرزندش سوسن وسارا در ۲۸خرداد۱۳۵۶ به لندن رفتند ومورد استقبال پدر قرار گرفتند و از آنجا به محل اقا متشان می روند ساعت ۸ صبح روز بعد یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۵۸پیکر بی جان او را در آستانه در ورودی اتاق یافتند دو روز پس از فوت ایشان دو روز نامه کیهان واطلاعات خبر فوت او را سکته قلبی اعلام می نمایند گروهی از اعضای ساواک در تیر ماه همان سال جهت گرفتن جسد ایشان برای برپایی مراسم صوری به لندن می روند ولی با هوشیاری خانواده ودوستان ودانشجویان خارج از کشور نقشه های آنها نقش بر آب می شود و وکیل احسان شریعتی از دولت انگلیس درخواست می نماید که جنازه پدرش را به ماموران ایران تحویل ندهدسوم تیر ۱۳۵۶پیکر او رابا حضور عبدالکریم سروش کمال خرازی وشماری از مردم غسل داده وکفن می کنند و محمد مجتهد شبستری نماز او را اقامه می نمایند در روز پنجم تیر ۱۳۵۶ پیکر او به دمشق منتقل کردند در آنجا امام موسی صدر وبزرگان سوری لبنانی وفلسطینی ودوستان دکتربار دیگربر او نماز خواندندم وپس از طواف در حرم حضرت زینب اورا در کنار آن حضرت به خاک سپردند مراسم چهلمین روز ایشان در بیروت با شرکت یاسر عرفات وامام موسی صدر وجمع کثیری از ایرانیان مقیم خارج با شکوه بی نظیری بر گزار گردید سخنانش که به اینجا رسید بلند شدند وقسمتی از دست نوشته های او را آوردند وبه ما نشان دادند وگفتند دکتر بسیار زیاد مطالعه می کردند وشب ها موقعی که ما می خوابیدیم ایشان با استفاده از فانوس تا د یر وقت به مطالعه خود ادامه می دادند وقتی همسرم از ایشان دلیل پوشیدن لباس سیاهش را پرسید جواب داد به تازگی خواهر دکتر فوت کرده اند سخنان ایشان در اینجا پایان پذیرفت وما پس از اینکه باز دیدی از خانه این مرد بزرگ کردیم خانه او را در ساعت ۴بعد از ظهر ترک کردیم موقع خروج گشتی در روستا زدیم و سپس روستا راترک نمودیم واما چندی است نوشته هایی طنز گونه به نام ایشان وجهت تخریب ایشان به صورت پیامک بین تلفن های همراه ردوبدل می شود آیا زیبنده است این چنین افرادی را برای لحظه ای خندیدن این قدر کوچک نماییم ؟بهتر نیست به جای ارسال این پیامک ها سخنان او درسهای او وباورهای او را به اطرافیان بفرستیم ؟آیا در کشورهای دیگر مانند ما با بزرگان ونوابغ خود چنین می کنند ؟به امید آن روز که حرمت آدمیان به خوبی حفظ گردد انشاالله
مزینان
مرداد ماه سال ۱۳۸۳بنا به خواسته همسرم پروانه مجدی نسب سفری ۱۲۰۰کیلومتری را برای هدف خاصی آغاز نمودیم ابتدا به تهران رفتیم وبعداز گذشت دوروز از جاده کویر به گرمسار و سپس به سمنان وارد شدیم به محض ورود به سمنان خاطرات سی سال پیش برایم تداعی گردید زمانی که ۱۸ ساله بودم ودر آنجا […]