چندی پیش آقای حامد مجدی عکس روز را به مرحومه کوچک مجدی اختصاص دادند و در چند روزی که عکس روی سایت بود هیچ دیدگاهی مشاهده نگردید.بنده به علت کسالت جسمی نتوانستم متنی آماده نمایم.اکنون متن زیر را جهت اطلاع افراد خاندان تهیه نموده ام.امید که مورد استفاده شما عزیزان قرار گیرد.
بانو کوچک مجدی نتیجه ازدواج محمد تقی و فاش بوده.فرزند اول ایشان دختری بوده، که فوت کرده است.زنی باوفا و پرابهت بوده و می گویند خواجه میرزا(پدر مرحوم حاج عبدالرحمن مجدی زاده) از ایشان حساب می برده اند.او با پسر عمویش رضا ازدواج می نماید و در محله قلعه سکنی می گزینند.دارای ۳ فرزند بنامهای زری،محمد حسین و مبارک بوده است.دخترش زری با مرحوم حاج هادی ازدواج می نماید. پسر کوچکش مبارک را برای تحصیل به مدرسه می فرستد و از معدود افراد خاندان است که باسواد بوده است.خواجه مبارک بعد ازکشتن مرحوم نظام مجدی به شوشتر می رود و تا اواخر عمرشان آنجا زندگی می کرده اند و کارمند اداره ثبت بوده اند.
پسر دیگرش مرحوم محمد حسین مدتی در سد دز و سپس به شغل خواربارفروشی اشتغال داشته اند.
شوهرش مرحوم رضا شاهنامه خوان بوده و در جمع مردم شاهنامه خوانی میکرده است.
مرحومه کوچک طبع شعر نیز داشته اند و جواب مردم را با نیم بیت شعر می دادند.از جمله عروس ایشان خانم طیبه مجدی می گوید با بچه ها برای صرف شام به اندیمشک رفته بودیم و دیروقت به دزفول برگشتیم.مرحوم هوشنگ پسرم نگران می شود و از شدت ناراحتی درب منزل را به رویمان باز نکردند و شب را در جای دیگری صبح کردیم.صبح نزد کوچک رفتم، حالش مساعد نبود از ایشان بخاطر اینکه دیر خدمتش رسیده ام عذرخواهی نمودم.در جوابم گفتند : (پس از مرگٌم بیویی یا نیویی)
در سال ۱۳۳۷ دخترش زری فوت کرده و ضربه سختی از نظر روحی به ایشان وارد می شود و تا آخر عمر لباس سیاه بر تن داشته و در جای خنکی نیز استراحت نمی کردند و روی تشک نیز نمی خوابیدند و این را احترامی برای ایشان می دانستند.
آشپزی او زبانزد بوده و شامی کباب و کوکو شوید و پلو باقلای ایشان معروف بوده و در شبهای احیا ایشان مسئول تهیه این غذاها بوده اند.
بعد از فوت شوهرش با پختن نان و بافتن عرق چین، امرار معاش میکرده و نان ها را توسط شخصی بنام فاطمه عمه می فروخته است.
بانو کوچک قد بلند و زیبا و سرخ و سفید بوده اند.زمانی که جهت خرید پارچه چلواری جهت تهیه عرق چین به بازار می رود یکی از بستگان او را می بیند و به او اعتراض می کند که چرا آرایش کرده است؟پارچه را از دست او گرفته و خیس می کند تا بدین وسیله آرایش او را پاک کند.غافل از اینکه پوست صورتش به صورت طبیعی چنین بوده است.
در اواخر عمرشان مبتلا به حواس پرتی می شود و مرتب سراغ مادر خویش را می گیرد و این در حالی است که سالها پیش مادرشان فوت کرده اند.
سرانجام زمانی که جهت خواندن نماز صبح از پله ها پایین می آید سقوط نموده و لگن ایشان معیوب می شود و تا آخر عمرشان قدرت راه رفتن از ایشان سلب می گردد.
در سال ۱۳۴۸ به دیار حق شتافته و در رودبند (روبروی پل سوم) دفن می گردد. بعد از فوت ایشان زنان فامیل از جمله مرحومه گل خواجه نصرالله برای ایشان عزاداری نموده و طبق سنت آن روز سینه زنی کرده و در حین سینه زنی می گفتند :
(شاه دلاوری بید اَ همه بهتری بید)
( اِ واویلا چه حَبابِه مُردَه)
روانش شاد باد.
خیلی خیلی سپاس از این همه توضیحات . واسه من صد بار دیگه هم این نسبتها رو گفتن اما یادم نمونده ولی تو سایت میخونم یاد میگیرم
راستی کاش می نوشتین این دو تا بچه کی ان؟
فروغ و توران نوه های زری دختر بانو کوچک مجدی
چندی پیش خانم عذرا مجدی دختر مرحوم خواجه محمد حسین تلفنی به بنده اطلاع دادندکه پدرم تا کلاس چهارم ابتدایی درس خوانده اند بنده از این تذکر به جای ایشان سپاسگزاری می نمایم ویاد آوری می نمایم که پدر ایشان نیز جزء معدود افراد با سواد خاندان مجدی در سالهای آغازین ۱۳۰۰ بوده اند