سال ۹۹زمزمه اومدنشو میداد که کرونا ازش پیشی گرفت و گفت بشین که اومدم و ما نشستیم، از ترس جان؟ یا از عشق به زندگی؟ نمیدانم مهم نشستن بود، نشستنی عاری از هرگونه ارتباط فیزیکی، خانه شده خلوتکده، روز به روزمَرِگی می‌گذرد واین بهترین فرصت است برای سفری به خویشتنِ خویش، سفر را باید با دل آغاز کنم ولی دیرزمانی است که دل را در هیاهوی زندگی گم کرده ام، چند روزی در پی اش بودم تا بالاخره نوایی از دل برآمد و من با ذوق گفتم یافتمت! نای نالیدن نداشت با صدایی خسته گفت؛ یافتن هنر نیست، هنر گم نکردن همدیگه است،که تو گمم کردی! گفتم درگیر بودم والان درمانده وتنها، سری به علامت تأیید تکان داد، پیش خودم گفتم اگر کرونا بره دیگه ولت نمیکنم، ذهنم را خواند و گفت :اتفاقا با اومدن کرونا تو منو پیدا کردی، اون اومده تا من وتو سنگامونو باهم وا بِکنیم و من با تردید سری تکان دادم و گفتم:آهان ودل با ترنم خواند… آن یکیآمد درِ یاری بِزد….. یار گفتش کیستی؟ ای معتبر….. گفت :من، گفتش برو هنگام نیست….. برچنین خوانی مقام خام نیست….. خلوتکده ما شده بود سِن نمایش، دل نمایش میداد ومن خراب، مدهوش ومحو او…. گفتم پس من خام برم تا به خودپختگی خویش رِسم و دوباره خواند که(خام را جز آتش هجر و فراق….. کی پزد کی وارهاند از نفاق)؟ گفتم خیلللی سخته،ندای دل بلند شد تو مسافر خویشتنی پس باید در فراق دوست باشی، گفتم کدام دوست؟! گفت:دوستی که از سر مهربانی و رحمت بی منتهایش بی دریغ بشما می‌بخشد و شما گستاخانه، نه در فراقش که در نیستانتان هستیدگفتم نه!! من هر روز بنام او، هرنماز با او، هرکار بخاطر او…. هرکعبه،هرمسجد و…. ببهانه او، چه میگویی؟! گفت:به هر دری ورهی که رفتی جز براینام ویادخود بوده ودیگر هیچ وگرنه چرا الان درمانده ای؟ کعبه وبتخانه بهانه است اینها را در همین سفر در اندرون خودت بیاب. او ترا آزاد آفریدبیحد ومرز، بی قوانین دست وپاگیر، بیغل وغش،قانون را تو بشر برای بیشتر تنیدن خودت، وضع کردی (اوی) واحد را چندگانه و چند چهره کردی تا با هرچهره اش، پلی برای گذر و به جا ماندن نامت، بسازی. هرقانونی که ترا از سایرین منفک کند وبرتری دهد قانون اونیست، قانون آن رئوف یعنی تمام انسانها وکائنات همسان و همدرد. و تو خام، که با هربار لغزشی دستت را گرفت وآرام در گوشت نجوایی کرد وبرسراه گم شده ات، شمعی افروخت، اما صدافسوس که همهمه ی دنیای شلوغ وپرزرق وبرقت مانع از نیوشای وجودت وبصیرت دلت میشود چرا که بعداز پیدا کردن راهت(مشکلت) مغرورانه ومتکبرانه شمع را خاموش و ادامه راه میدهی(چراغی را که ایزد برفروزد…. هرآنکس پُف کند ریشش بسوزد) اینجور واکنش ها که از سر غفلت انجام میشن، یواش یواش تلنبار و بناچار موجب اعمال قانون الهی میشوند وهربار بنامی و اینبار بنام کرونا، این همان قانون بی مرز، بیرنگ خداست، قانونی که بدون تکنولوژی عصر جدید شما آدمیان اعمال میشود و نیازی به وضع کردن ندارد، قانونی که بنام کرونا آمده تا ترا که سالهاست در پیله ات تنیده ای، برون آیی وچراغی بیفروزی برون از خانه ات، برای همنوعت. حرفها ونمایش دل تلنگری سخت بود که نهایتاً گفت :اگر از بازماندگان کرونا بودی افسارت را به من بسپار فقط من هستم که تابنده راه توأم وگرنه باز از ظلمتی در ظلمتی میروی، من همان نورٌ علی نور هستم، دستت را بدستم بده تا بی محابا قدم برداری و روز را به روزگار بگذرانی وشب را با طمأنینه به حسابرسی روزانه ات و با لبخند فرشتگان وضربان آرام من آسوده بیارامی ومن در حالتی خلسه بدون اراده زمزمه میکنم…… من تاج نمیخواهم، من تخت نمیخواهم…. در خدمتت افتاده برروی زمین خواهم….. آن یار نکوی من بگرفت گلوی من……. گفتا که چه میخواهی؟ گفتم که همین خواهم. (بیایید این بظاهر نقمت را نعمت بدانیم و آموزنده هایش را به گوش دل بسپاریم)

نورتان تابنده، وجودتان پرخیر