سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز                 مرده آنست که به نکویی نامش نبرند

همیشه سخنان  و خاطرات افراد بزرگ در زندگی روز مره ما جاری هستند بطوریکه که میگویی انگار دیروز این سخن را شنیدمانسان های بزرگ و سرشناس خاطرات نیکوی بسیار دارن که همچون بنده حقیر با اینکه هیچوقت آن انسان  وارسته را زیارت نکرده باشم از شنیدن خاطرات و نکوکاری هایش خوشحال و فرهمند شوم و حسرت  میخورم که چرا زیارت آن شخص نصیبم نشد

مرحوم حاج عبدالرحمان مجدی زاده یکی از بزرگان فامیل بود که هنوز نام او ورد زبان هاست و مردم به نکویی از او یاد میکنند. بنده بر خود می بالم که این شخصیت بزرگ در دزفول فامیل بنده بوده و لی افسوس می خورم که آفتاب عمر ایشان تا طلوع زندگی من نرسید و بنده هیچ گاه ایشان را زیارت ننمودم اما باز خوشحالم که نسبت به فرزندان ایشان ارادتمند هستم و از دور و نزدیک خدمت برخی از آنان رسیده ام.

و اما میخواهم خاطره ای از مرحوم حاج عبدالرحمان مجدی زاده از زبان خواجه غلامرضا مجدی نسب فرزند خواجه اسماعیل نقل نمایم .

خواجه غلامرضا مجدی نسب نقل می کرد که :

در ایام جوانی برای کشیدن آب از شاه لوله برای مسجد مفید به شهرداری رفتم . در آنجا گفتند باید به نزد فلانی بروی که از آشنایان و هم محله ای هایمان بود خوشحال شدم که طرف آشناست و به نزد او رفتم  و گفتم که برای مسجد میخواهیم  آب کشی  نماییم که دیدم جواب سربالا داد و مرا تحویل نگرفت و از خود راند. ناامید و مایوس گشتم و خواستم بازگردم که دیدم یک نفر مرا صدا زد . برگشتم و دیدم که مرحوم حاج عبدالرحمان است. پرسید غلامرضا اینجا چه میخواهی. عرض کردم آمده ام که برای مسجد تقاضای آبکشی  نمایم. گفت بسیار خوب تو برو و دیگر کاری نداشته باش . خلاصه  پیاده از شهرداری به سوی بازار راهی شدم . زمانی که به در مسجد رسیدم دیدم عده ای دارند جلوی درب مسجد را می کنند تا از شاه لول برای مسجد آبکشی نماییند .آری پس از رفتن من مرحوم حاج عبدالرحمان فورا و بدون فوت وقت آنان را فرستاده بود تا برای مسجد آبکشی نمایند

هیچ گاه این نکوکاری  ایشان را از یاد نخواهم برد.

بنده از زبان پدرم و دیگر اقوام و حتی غیر اقوام خاطراتی را از ایشان شنیده ام که اگر انشااله فرصتی یافتم آنها را در اینجا درج می نمایم.

باشد که خداوند روح ایشان را قرین رحمت خود نماید و روحش را در بهشت برین شاد کند