امروز عکسی به دستم رسید که مرا با خودش برد به سالهای کودکیم.

مدتها بود که فقط یک تصویر محو و نه چندان واضح از صورت «عمو عبدالمحمد قبیطی» توی ذهنم مانده بود اما هرچه با خودم و هزار توی ذهنم کلنجار می رفتم،این تصویر روشن و شفاف نمی شد.اما این عکس امروز بامن چه کرد!

دستم را گرفت و بر قاصدک خاطره ها نشاند و برد به عصرهای جمعه.آن روزهایی که به قول مادرم هنوز صدام خیر ندیده روزگار مردم را تیره و تار نکرده بود.

آن وقتها که دلهای آدمها با سیری خوشی قد یک عالم خوش می شد،عصر جمعه که از راه می رسید همه منتظر بودیم که عمو عبدالمحمد به دیدنمان بیاید.حتی ساعت آمدنش هم تقریبا مشخص بود.وقتی در میزد برعکس فیلمها و سریالهای امروزی که انگار هیچوقت منتظر هیچکس نیستند و به محض شنیدن صدای زنگ یا آیفون و یا تلفن مات و مبهوت به هم نگاه میکنند و ازهم می پرسند:«یعنی کی می تونه باشه»؟ما تقریبا مطمئن بودیم که عمو پشت در هست .با آن قد بلند و عصای دردست و کلاهی که همیشه به سر داشت.

IMG-20150704-WA0033

قد یک استکان چای خوردن که اغلب تا نیمه ی استکان را بیشتر نمیخورد،روی صندلی می نشست وبعد برمی خاست و درحالیکه به علامت خداحافظی با انگشت به لبه ی کلاهش اشاره می کرد ،می گفت :«مرحمت زیاد»

من یکی توعالم بچگی ام معنی مرحمت زیاد عمو را نمی فهمیدم و این برایم معمای بزرگی که چرا عمو موقع رفتن این جمله را می گوید.بعدمیرفت تابه برادرهای دیگرش یعنی عمو حسن و عمو میرزاعلی هم سر بزند.

عمو عبدالمحمد خودش راموظف می دانست که حتما عصر جمعه ها به دیدن مابیاید و صله ی رحم به جا بیاورد.

یادش بخیر.

ازدخترعموی نازنیم«بانو مرضیه »دختر عمو حج رشید که امروز این عکس رابرای گروه مان فرستاد و یاد عمو را زنده و تصویر مبهمش را توی ذهنم روشن تشکرمیکنم.

روح همه ی رفتگان شاد.


مرحوم مغفور آقای عبدالمحمد قبیطی پسریست که از ازدواج قبلی مرحومه مغفوره خانم نصرت خوش زاد(اگر فامیلشون رو اشتباه نکرده باشم) -همسر مرحوم مغفور حاج مندنی بوده.

و در واقع برادر ناتنی مرحومان مغفوران حسن و رشید و… بوده.خدایشان بیامرزد.(مدیر سایت)