با اینکه اوازه اش را از زبون این و اون شنیده بودم ولی فرصتی پیش نیومده بود که از نزدیک با ایشون صحبتی خودمانی و صمیمی  داشته باشم.همیشه در حد یک سلام احوالپرسی خشک و رسمی.بهارامسال مجددا فرصتی پیش امد تا ایشان و اقا منوچهر را بر سر مزار مرحوم برادرم کاظم ملا قات نمایم.باز هم مثل همیشه از   دیدن یکی از افراد موفق و سر شناس  خاندان مجدی بر خود بالیدم.چند روز بعد از فوت مرحوم حاجیه مهری  تلفن ایشان را از بهجت خانم خواهر محترمشون گرفتم و طی یک تماس تلفنی از ایشان درخواست کردم که اگر برای مراسم چهلم دختر عمویشان حاج مهری به دزفول امدند یکی دو ساعت از وقتشون رابه ما بدهند .با نهایت بزر گواری دعوت مرا لبیک گفتند و پنج شنبه شب مورخ دوم خردا د ۹۲بعد از مراسم چهلم ان مرحومه  بیش از دو ساعت و نیم مهمان ایشان در منزل مرحوم خواجه هوشنگ بودم.جا دارد در ابتدای سخن از ایشان ومادر و خواهران و برادر گرامیشان فریدون اقا که ان شب به یاد ماندنی مرا در جمع و محفل خانوادگیشان شرکت دادند کمال تشکر و امتنان را داشته باشم.

لطفا برای بازدید کنندگان سایت خودتان را معرفی فرمایید

با عرض سلام وارادت خدمت تک تک خاندان محترم مجدی .بنده عزت الله مجدی نسب فرزند مرحوم خواجه مبارک متولد چهارم دی ماه سال ۱۳۳۲ شهرستان اهواز هستم.

چند خواهر و برادر دارید؟

چهار برادر و سه خواهر.منوچهر و شاپور و فریدون و فرزاد .رفعت و بهجت و زهره.

محله کودکی خود را به یاد دارید؟

من در شهرها و محله های مختلفی دوران کودکی و نوجوانی خودم را سپری کرده ام.محل تولدم اهواز بوده و تا ۵ سالگی در این شهر زندگی کرده ایم.بعد به شوشتر  و در حدود دو سال در این شهر بودیم و بالطبع کلاس اول دبستان را در شوشتر گذراندم.سپس به مسجد سلیمان رفته و تا کلاس نهم دبیرستان  در انجا بودیم.مجددا به شوشتر باز گشتیم و کلاس نهم تا یازدهم دبیرستان را در انجا گذراندم.

دیپلم تان را از کجا گرفتید؟

خیلی دوست داشتم برای ادامه درس و تحصیل  به تهران بروم ودیپلمم را از اون جا بگیرم.اصرارهایم برای انجام این کار با لا خره نتیجه داد و مرحوم پدرم تسلیم خواسته ام شد.کلاس ششم دبیرستان را در مدرسه خوارزمی تهران گذراندم و موفق شدم با معدلی عالی دیپلم طبیعی را از این دبیرستان اخذ کنم.

پس با این گفته هاتون نتیجه میگیریم جزو دانش اموزان ممتاز ان زمان بوده اید.چون تا ان جایی که بنده اطلاع دارم دبیرستان خوارزمی جزو دبیرستان های ممتاز تهران بوده و هست.

کاملا همین است که گفتید.ان زمان دبیرستان خوارزمی شاگردانی با معدل بالای ۱۷ را می پذیرفت.بنده هم چون معدل کلاس پنجم دبیرستانم بالای ۱۸ بود توانستم به این مدرسه راه پیدا کنم.

تهران که رفتید در کجا ساکن شدید؟

یک ماه اول در منزل یکی از دوستان پدرم بودم بعدا هم یه خونه اجاره کردم و زندگی مجردی را اغاز کردم.

چه سالی در کنکور پذیرفته شدید؟

سال۵۲ یعنی همون سالی که دیپلم گرفتم دررشته حقوق دانشکده حقوق دانشگاه ملی  قبول شدم.

با چه رتبه ای وارد دانشگاه شدید؟.

نفر سوم ورودی رشته حقوق بودم. در تمام دوران تحصیل با جدیت درس میخوندم و نفر اول دانشکده بودم. بین هم دوره ای هام معروف بودم به اقای الف.چون تموم نمره هام الف یعنی معادل بیست بود بجز در دو درس یکی حقوق مدنی و دومی درس ادله اثبات دعوا که نمره ام ب میشد.

مشوق اصلی شما برای ادامه تحصیل چه کسی بود؟

در دوران تجرد مرحوم پدرم و پس از ازدواج خانمم.

چه سالی ازدانشگاه  فارغ التحصیل شدید؟

سال ۵۸.چون دوران تحصیلات دانشجویی ام بخاطر فعالیت های سیاسی دانشجویی به درازا کشید.بنده از اذر سال ۵۳ تا ۱۹بهمن ۵۵ به مدت دو سال و نیم زندانی سیاسی بودم و دوره محکومیتم در زندان های قصر واوین سپری شد.

در حال حاضر به سیاست علاقه دارید؟

باقاطعیت و بدون هیچ تاملی در جوابم میگوید:اصلا و ابدا

با توجه به توضیحاتتون پس شما هیچ گاه در دزفول ساکن نبود ه اید.

خیر ولی همیشه به مناسبت های مختلف به دزفول می امدیم و خیلی از خاطرات شیرین کودکی ام مربوط به این شهر است.

پس از اخذ لیسانس ادامه تحصیل ندادید؟

چرا.  تا سال ۶۸در مقطع لیسانس باقی موندم چون فوق لیسانس رشته ما را هیچ دانشگاهی در ایران نداشت .در سال ۶۸ با افتتاح فوق این رشته موفق شدم در رشته کار شناسی ارشد  حقوق بین الملل دانشگاه شهید بهشتی تهران قبول شوم.من و هم دوره ای هایم این افتخار را داشتیم که  اولین دانشجویان ورودی  این رشته و متعا قب ان اولین فارغ التحصیلان فوق لیسانس این رشته باشیم.

چرا رشته قضاوت را برای ادامه تحصیل انتخاب فرمودید؟

علاقه بسیار زیادی به این رشته داشتم وشاید هم ریشه زدن این علاقه بخاطر  همسایگی دیوار به دیوار  و چندین ساله مون  با بازپرس مسجد سلیمان مرحوم شاه کرمی بوده باشد.با پسر باز پرس به نام مسعودرابطه ای  یکرنگ و صمیمی داشتم و طبیعتا این همسایگی و مراوده با بازپرس و پسر شون علاقه مرا به این رشته دو چندان کرد.

چه سالی ازدواج کردید؟

سال ۱۳۵۹ یعنی یک سال پس از اتمام تحصیلاتم با یکی از هم دوره و همکلاسی هایم به نام خانم گیتی قمری متولد  ۱۳۳۴تهران ازدواج کردم.

خانم شما در حال حاضر به چه کاری مشغولند؟

ایشان در حال حاضر با بیست سال سابقه کاری وکیل پایه یک دادگستری تهران هستند.

معیارتان برای انتخاب همسر چه بود؟

تموم اون چیز هایی را که برایم مهم بود در وجود ایشون میدیم.بیش از ۷ سال با ایشان و خانواده شان خصوصا داداش بزرگ ایشان در ارتباط بودم و نتیجه این رفت و امد و رابطه ،ازدواج ما شد که شکر خدا انتخاب بسیار خوبی بود و هست.

چند فرزند دارید؟

دو پسر به نام های ایرج متولد ۱۳۶۰ که در حال حاضر ازدواج کرده و به عنوان وکیل پایه یک در دادگستری تهران مشغول به کار هستند.ومحمدمتولد سال ۱۳۶۲ که مجرد و مهندس مکانیک هستند و در یک شرکت خصوصی در تهران کار میکنندو در حال حاضر در رشته حقوق نیز سرگرم تحصیل هستند.

 اگر سه شهر شوشتر،اهواز و مسجد سلیمان را به عنوان سه راس  یک مثلث بنگرید که دوران کودکی و نوجوانی تان را در ان سپری کرده ایدکدام راس این مثلث را بیشتر می پسندید؟چرا؟

مسجد سلیمان.مرحوم اقام اون موقع معاون اداره ثبت مسجد سلیمان بود  و جزو کارمندان عالی رتبه دولت محسوب میشد.مسجد سلیمان هم یکی از شهرهای نفت خیز بود و شرکت نفت با مدیران و معاونان ادارات دولتی از لحاظ دادن امکانات رفاهی و تفریحی مانند کارمندان خودش رفتار میکرد.ما در مسجد سلیمان از کلیه این امکانات از قبیل سینما و باشگاه و استخر وکتا بخانه و تاکسیرانی و خیلی چیزهای دیگه بهره مند بودیم و بهترین خاطرات دوران کودکی و نوجوانیم مربوط به این شهر است.

از مادر بزرگتان مرحوم بی بی کوچک خاطره ای دارید؟

بی بی واقعا بی بی بود.شاید باورش براتون سخت باشه ولی هر گاه به دوران کودکیم سرک میکشم بی بی با اون قد و قامت پر ابهتش جلو چشام میاد .بی بی واقعا عاشق ما نوه هاش بود.هنوز طنین صدای بی بی اون هنگام که شبهای تابستون و بالای پشت بوم خونه ما بچه ها را جمع میکرد و برامون قصه میگفت ،تو گوشم هست. قصه های زیبایی که هنوز در ذهن و یادم مونده.قصه بی بی سه دندونی که با اب و تاب برامون تعریف میکرد و ما بچه ها موقع قصه گفتن بی بی همه وجودمون میشد دوتا  گوش شنوا.خدا رحمتش کنه موقع مرگش ۱۶ساله بودم . کاملا به یاد دارم  زمانی را که برای مراسم ختمش به دزفول امدیم.بی بی سه بچه داشت و مرگ دو تا از اون هایعنی مرحوم عمه زری و عمو محمد حسین  را در زمان حیاتش دید و بعد پر کشید و رفت.

ایا ازدواج دوم مرحوم پدر تان را به یاد دارید؟

نه.تنها چیزی که در خاطرم هست بعد از این که همه اطرافیان موضوع را فهمیده بودندما هم مطلع شدیم که پدر تجدید فراش کرده و یه برادر هم داریم به نام شاپور.

در حال حاضر با شاپور رابطه دارید؟

بله.ایشون برادر محترم ما هستند و یادگار با ارزش مرحوم پدرم.

ماندگار ترین خاطره از مرحوم بابا تون را برام بیان میکنید؟

بابام همه ش خاطره س.خاطره های شیرین و رنگارنگ.اما اجازه بدین اول ماند گار ترین جمله ای که از مرحوم پدرتون عمو حاج غلامرضا در ذهنم باقی مونده را براتون بگم.حاجی برای مراسم ختم اقای الیاسی سر دفتر دار و روحانی محترم شهر خرم اباد که از دوستان نزدیکش محسوب میشد به خرم اباد اومده بود.ایشون را در مراسم ختم دیدم . بعد از سلام و احوالپرسی وقتی متوجه شد درمقام قاضی شهر مشغول به کارم دستم را گرفت و گفت:طوری قضاوت کن که بعد از هر قضاوت برایت دعای خیری باقی بماند نه اه و نفرینی.باور کنید بعد از گذشت چندین سال هنوز نصیحت پدرانه عمو در گوشم هست.واما ماندگارترین خاطره ام از پدر برمیگردد به سال چهارم دبیرستان.کلاس چهارم دبیرستان بودم و بخاطر این که لفظ قلم حرف میزدم و انشای خوبی داشتم سخنرانی یکی از مجالس دبیرستان را به من سپردند.اون روز در حین سخنرانی ناگاه چشمم به با بام افتاد که در میان مدعوین نشسته بود .لبخند رضایت امیزی بر لب و در چهره اش بود که بیشتر حاکی از افتخار و غرور بود.البته به نظر خودم این طور میومد.احساس میکردم ، افتخار میکند که جمعیت حاضر در سالن گوش به سخنان پسر نو جوانش سپرده اند .نمی دونم چقدر براتون حق مطلب را ادا کردم چون بیشتر این خاطره ام احساسی است.ولی این خاطره و لبخند پدر هیچ گاه از ذهنم نرفته و نخواهد رفت.

Baba-Mobarak(2)

چرا تا کنون با توجه به تمکن مالی تون به سفر مکه مشرف نشد ه اید؟

تنها دلیل من برای این کار کمبود وقت است.البته سال ۸۲ به لطف خدا به سفر عمره مشرف شده ام .

میانه تون با سفر چطور است؟به چه کشور هایی سفر کرده اید؟

خیلی سفر را دوست دارم و تا کنون به کشور های عربستان،امارات،ترکیه،ایتالیا،اسپانیا وارمنستان ،تایلند و انگلیس رفته ام و در این میان از انگلیس خیلی خوشم امده.

از چه سالی به استخدام دولت در امدید؟

سال ۵۸ سال شروع خدمتم در مقام قضاوت بود  .از این سال تا اخر سال ۸۷ سابقه کار قضایی دارم.سال ۸۷ با بالا ترین عنوان یعنی مستشار دیوان عالی کشور  بازنشسته شدم.بعد از باز نشستگی از شغل قضایی پروانه وکالت گرفتم و در حال حاضر در تهران دفتر وکالت دارم

میزان اولین حقوقتان را به یاد دارید؟

بله.۶۹۰۰۰ ریال بود و اولین حق الوکاله ام در سال ۸۷ هشت میلیون تومان بود

ماندگار ترین خاطره تون از شغل قضاوت را برایمان نقل بفرمایید

پیدا کردن قاتلین یک پسر بچه هفت ساله در سوم فروردین سال ۶۳ هنگامی که در مقام باز پرس جنایی خرم اباد خدمت میکردم. میدونید که وظیفه باز پرس انجام تحقیقات مقدماتی و به نتیجه رساندن پرونده از لحاظ جمع اوری دلایل جرم و شناسایی مجرم است. .اون روز من کشیک بودم.قاتلین بچه را دزدیده و بعد از تجاوز به قتل رسانده بودند. خیلی درد ناک بود ولی خوشبختانه در عرض ۲۴ ساعت تونستم قاتلین را شناسایی  و به قانون بسپرم.

در شنا سایی قاتل مرحوم هبت الله مجدی نسب (پسر عموی جوان ایشان که چند روزی از  پدر شدنش نگذشته بود و ناجوانمردانه توسط یکی از همکارانش در محل کار به ضرب گلوله کشته شد)نقشی داشتید؟

از حادثه درد ناکی یاد کردید.قتل ناجوانمردانه هبت الله همه خاندان مجدی را متاثر و محزون  کرد.خوشبختانه قاتل در زمان کوتاهی شناسایی ،دستگیر و محاکمه شد و به سزای عملش رسید.من فقط در تحقیقات مقدماتی همراه خانواده بودم و برخی راهنمایی ها را در موقع تحقیق در ژاندارمری  عهده دار شدم.

چه احساسی دارید زمانی که کارتون به نتیجه میرسد؟

 همیشه از این که حق را به حقدار برسانم و مظلومی  را مورد حمایت قانون قرار دهم و حق پایمال شده ای را احیا کنم  احساسر رضایت و خوشحالی میکنم و فکر میکنم در مقام قضاوت یا وکالت کار   و  رسالتم را به نحو احسن انجام داده ام.

 در مقام وکالت  بیشتر چه پرونده هایی را قبول میکنید؟

پرونده های حقوقی ولی گاهی اوقات اگر تشخیص بدهم موکلم در یک پرونده جزایی حق و حقوقی دارد بخاطر صیانت حقش ان راقبول خواهم کرد.

چند درصد از پرونده هایی را که قبول میکنید  به نتیجه  میرسد؟

بیش از ۷۰ در صد

اگر زمان به عقب باز گردد چه کار ناتمامی را تمام خواهید کرد؟

ادامه تحصیلات تا اخرین مقطع .چون مشغله کاری به من اجازه این کار را نداد.البته نا گفته نمانددکترای رشته ما ظرف هفت سال گذشته دایر شده است.

اوقات فراغتتون را چگونه سپری میکنید؟

به ان صورت وقت فراغتی ندارم .چون در حال حاضر علاوه بر وکالت، کار تدریس در اداره اموزش قضات و دانشکده حقوق دانشگاه ازاد تهران و دانشگاه علمی ،کار بردی  را هم به عهده دارم .ولی اگر فرصتی پیش اید قطعا مطالعه را بر هر کاری ترجیح داده و خواهم داد.

از غذاهای سنتی و  دزفولی کدوم را بیشتر را دوست دارید؟

اش ارده وبا خنده ادامه می دهد قاتل گنجشک و کبوتر هستم و خیلی انها را دوست دارم.

شیرین ترین خاطره زندگیتان ؟

تولد بچه هام و موفقیتشان در کنکور و کار

تلخ ترین خاطره زندگیتان؟

خبر مرگ پدرم که اون را داداش منوچهرتلفنی  بهم داد.در این جا به یکباره بغضش شکست و بی پروا در برابرم اشک ریخت و من شرمنده از طرح سوالم سکوت اختیار کردم.همیشه برایم دیدن  گریه یک مرد سخت و ناراحت کننده است ولی اون شب از دیدن گریه این مرد موفق افتخار کردم که هنوز در خاندانم هستند، مردانی این چنین با محبت و پر احساس که بعد از  دو سه دهه از مرگ پدر در فراقش اشک میریزند. بعد از دو سه دقیقه اقا عزت به سخن در امد وادامه داد،با مرگ با بام احساس کردم ستون وتکیه گاه محکم و استوارم فرو ریخت.احساس بی پشت و پناهی بد جوری ازارم میداد.خوب طبیعی است که مرگ همه نزدیکان به نوعی تلخ و سخت است ولی مرگ پدرو یا مادر واقعا انسان را تا مدت ها مستا صل میکند.

فوت عمه زری تون را به یاد دارید؟

کاملا در یادو خاطرم باقی مونده پنج یا شش سالم بود .اون روز غذا قورمه سبزی داشتیم و منتظر امدن بابام از اداره و خواهر ان وبرادرم از مدرسه بودیم که ناهار بخوریم.بهجت و رفعت و منوچهر مدرسه بودند .با بام زودتر از موعد به  از اداره به خونه  اومد و گفت:ماهرو ،زری مرد.دقیقا همین جمله. بی صبرانه منتظر اومدن بچه ها از مدرسه بودم که خبر را بهشون بدم.بچه ها که از  مدرسه اومدند با هیجان به پیشوازشون رفتم و با یه رضایت خاطر کودکانه از دادن یک خبر مهیج بهشون گفتم:عمه زری مرد.عمه زری مرد.

پول تو جیبی از په زمانی برا تون ملموس و معنی دار شد؟

از سن ۱۵ سالگی که هفته ای ۵۰ ریال از اقام میگرفتم و همه ان پول را برای خرید کتاب میدادم

از بازی های کودکانه تون چیزی به یاد دارید؟

بله.خیلی از بازی ها را به یاد دارم .مثل چو گته و اش تی تی و شاه و وزیر .ولی یادمه وقتی به دزفول میومدیم با مرحوم هوشنگ و مهری و منوچهر داداشم و خواهرام یه بازی میکردیم به نام حکم حکما. به خاطر کمی سنم همیشه بازنده بودم . تو این بازی هر کسی می باخت مجبور می شدحکم و دستور بقیه را اجرا کند. برندگان این بازی، من بازنده را مجبور میکردن یا در مغازه دایی خواجه ابو القاسم برم و طلب تمر کنم یا خونه مرحوم حاج هادی نزد عمه زری، که شکر پنیر براشون بیارم.

مادر را در یک جمله تعریف کنید.

دلسوز ترین یار ادم در زندگی.کسی که همیشه نگران بچه هاشه.

IMG_0010

میدونید که مرحوم خواجه مبارک اولین کارمند رسمی دولت خاندان مجدی هستند.ایشان در چه سالی به استخدام دولت در امدند؟

این طور که برامون تعریف میکرد سال ۱۳۲۰ با حقوق ماهیانه ده تومان به استخدام اداره ثبت دزفول در امده بودند.

رابطه تون با پدر تون صمیمی تر بود یا با مادرتون؟

با بابام.

از سایت خاندان مجدی باز دید میکنید؟

سه چهار بار بیشتر دیدن نکرده ام ولی هر دو تا پسرام از بازدید کنندگان سایت هستند و اخبار مربوط به خاندان را بهم  میر سانند.من فکر میکنم بیشتر بازدید کنندگان سایت جوانان خاندان هستند.

فکر میکنید اقا پسراتون مایل به نویسندگی و همکاری در سایت باشند؟

احتمالا ایرج مایل به انجام این کار باشد. در صورت تمایل به اطلا عتون میرسانم.

چه چیزی یا بهتر بگم چه مسیله ای را در دوران کودکی و نوجوانی تجربه کرده و با خود عهد کرده اید ان را در حق فرزندانتان انجام ندهید؟

مشاجرات و بگو مگو های زناشویی که بین پدر و مادرم پیش میومد و خیلی روی من نوعی تاثیر میگذاشت. .اون زمان با خودم عهد کردم هیچ گاه جلوی بچه هام این کار را نکنم و فکر میکنم تا کنون به عهدم   پایبند بوده ا م.

ایا در ساخت حسینیه خاندان مجدی نقشی خواهید داشت؟

قطعا جوابم در این رابطه مثبت است.

رابطه تون با افراد فامیل چگونه و در چه حدی است؟

با خنده در جوابم میگوید:خیلی ضعیف و کمرنگ و ادامه میدهد با فامیل نزدیک مثل خواهر و برادرا  و عمو زاده ها و خاله زاده ها رابطه ای نزدیک و صمیمی دارم .خدمت بیشتر اقایان مجدی ارادت دارم و انها را به خوبی میشناسم ولی خانم های خاندان را خیلی کمتر که خوب یک مسیله طبیعی است.چون ارتباط ما فقط در مراسم غم و شادی که در دزفول برگزار میگردد شکل میگیرد و برقرار میشود و خوب چون  اقایون رادر این مجالس  بیشتر میبینم بیشتر انها را میشناسم. .ولی بذارید صادقانه یه مطلبی را خدمتتون عرض کنم.من فکر میکنم مراسم دید و باز دید و مهمانی رفتن و مهمانی دادن بجز در ایام و مراسم خاص در میان فامیل ما کمرنگ و یا بی رنگ است.علت دیگه ای که من برای این مسیله برای خودم دارم این است که چون امدی از طرف اقوام درجه دوم به خانه ها یمان  نداشته ایم طبیعتا یاد نگرفته ایم که امدی به خانه شان داشته باشیم.

با این توضیحی که فرمودید پس باید در مقابل هر دیدی خود را مقید و ملزم به باز دید طرف مقابل بدانید.

صد در صد اینگونه است که می فرمایید.

چرا در همایش خاندان مجدی شرکت نکردید؟

متا سفانه بلیط هواپیما گیرم نیومد و اتفاقا همون روز با ماشین در راه دزفول بودم ولی دیر رسیدیم.عمری باقی بود در همایش بعدی قطعا حضور خواهم داشت.

جزو سهامداران شرکت تعاونی خاندان هستید؟

خیر.اطلاعات کافی و وافی در این مورد ندارم.فقط دو سه سال پیش یک فرم مقدماتی به دستم رسید و دیگر هیچ اطلاع دهی به من داده نشده است.

سوال هایی که در ذهنم بوده و یا دداشت کرده ام به پایان رسیده اند  با طرح هر سوال ،دهها سوال دیگر در ذهنم نقش می بندد.اما وقت اندک به ما مجالی بیش از این  نمی دهد.بیش از دو ساعت ونیم است که پای سخنان و خاطرات شیرینش نشسته ایم.ابتدا جمعی سه نفره بودیم .من و اقای مجدی نسب و شوهرم اقا ناصر .اما با هر سخنی که میگوید و هر خاطره ای که بازگو میکند یکی از اعضای خانواده اش به ما ملحق و جزو مستمعین می شود.در پایان گفتگو متوجه می شوم فریدون برادرش رفتنش به اهواز را به صبح و زهره به بعد از این گفتگو موکول کرده اند.شیما خواهر زاده محتر مشون نگاهی به من می اندازد و می گوید :داشتم به این فکر میکردم که چرا تا کنون این چنین گفت و گویی با دایی نداشته ایم و من در پاسخش میگویم :چون ما انسان ها هر چند به هم نزدیکیم ولی خیلی از هم دوریم.

در پایان از اقا عزت الله خاط;۴ر قبول زحمتی که به ایشان دادم،از بهجت خانم همسر مرحوم خواجه هوشنگ که خدایش بیامرزد و میزبانمان بودند و محمد اقا پسر گرامی  اقا عزت که خیلی دوست دارم ایش;۴ون را از نزدیک ببینم و برایم زحمت ارسال و ایمیل عکس را کشیدند تشکر و قدر دانی میکنم.موفق و موید و در پناه حق

فروزان مجدی نسب