شرط می بندم بسیاری از موفقیت ها و پیشرفت های زندگی تان وقتی تحقق پیدا کرده که از ته دل عصبانی شدید و به جای انتقام تصمیم گرفته اید قوی تر شوید. صحبت از حسی می کنم که بعد از یک تلخ کامی یا شکست سراغتان می آید، حسی که شما را ترغیب می کند تا به قدری موفق شوید که دیگر حس بازندگی نداشته باشید، حسی که مثلا بعد از شکسته شدن دلتان شما را مصمم می کند تا در کنکور رتبه دورقمی بیاورید یا حسابی لاغر کنید، حسی که ناشی از خشم است، اما آثار مثبتی دارد.در مورد خودم مطمئنم که اگر در یک مقطعی از زندگی مورد سوءاستفاده و تمسخر قرار نمی گرفتم، هرگز جرقه لازم برای دنبال کردن هدف و آرزویم را پیدا نمی کردم. اگرچه اهداف و موفقیت هایم اصلا شاید چشم گیر نباشد، اما به سبب همین جرقه به وجود آمده، من با این نظریه به شدت موافقم که مشکلات و چالش های شخصی می تواند به پیشرفت های بزرگی منتهی شود. من برای حقانیت این نظریه در تیم خودم اسلون ویلیامز را دارم. ویلیامز یکی از موفق ترین متخصصان «دنیای پزشکی جایگزین» شناخته می شود و در زمینه زندگی، موفقیت و روابط بین افراد مشاور مشهوری به حساب می آید.چیزی به نام ژن موفقیت وجود ندارد. باور کنید آدم های موفق اطرافتان جَداندرجَد موفق و مشهور نبوده اند.بسیاری از مشاهیر در مبارزه با مشکلات شخصی خود بوده که راه مبارزه و پیروزی را آموخته اند. بعضی هایشان هم برای جبران کاستی های شخصیتی راه موفقیت را در پیش گرفته اند.
آن ها در مدرسه مسخره می شدند
رانلف فینس، بزرگ ترین ماجراجو و جست و جوگر زنده جهان در ۷۰ سالگی هنوز آزار و تمسخر هم کلاسی هایش در مدرسه شبانه روزی درجه یک بریتانیا را از خاطر نبرده است. این تمسخرهای بی رحمانه او را تا مرز خودکشی رساند، اما این نویسنده و کوه نورد از همان روزها استقامت را یاد گرفت و بعدها رکورددار استقامت شد.ویلیامز، همان متخصص و مشاور معروف، می گوید:
«کسانی که در مدرسه مورد اذیت و تمسخر قرار می گیرند، یا باید نقش قربانی را بازی کنند یا در وجود خود قدرتی ایجاد کنند که قلدربازی دانش آموزان بدجنس در آن هابی اثر باشد.»
اولین رئیس جمهور سیاه پوست آمریکا هم وقتی دانش آموز بوده، از این تیپ قلدبازی ها در امان نبوده: «با این که بزرگ شده ایم، بسیاری به یاد داریم که چه حسی داشت وقتی در راهروها یا حیاط مدرسه سر به سرمان می گذاشتند و پیله کردن به ما تفریحشان حساب می شود. باید اعتراف کنم به خاطر گوش های گنده و اسم عجیبم من هم در امان نبودم و از این ماجرا قسر در نمی رفتم.» شاید اگر قلدرهای مدرسه اوباما می دانستند او روزی رئیس جمهورشان می شود، نیششان را می بستند.ترکه قلدربازی در مدرسه به تن مایک فلپس، تام کروز، کریستین بیل، استیون اسپیلبرگ، تایگر وود، شاهزاده هری (پسر کوچک چارلز) و دانیل رادکلیف بازیگر نقش هری پاتر هم خورده است.
وسواسی بخواهی داریم
مجری تلویزیون، تاجر و سرمایه گذار میلیاردر، دانلد ترامپ ۶۸ ساله که پای ثابت فهرست پول دارهای مجله «فوربس» است، یک وسواسی شناخته شده است. این بت تجارت فوبیای میکروب داشت و هنوز هم از دست دادن یا حتی زدن دکمه آسانسور پرهیز می کند.نیکولا تسلا مخترع، مهندس برق و مکانیک صربی الاصل وسواس جبری داشت و به عدد سه که می رسید، وسواسش بیشتر می شد و اعمال و تشریفات وسواسی انجام می داد.چارلز داروین لکنت زبان و وسواس را یک جا داشت. وسواس داروین در ۲۸ سالگی امان او را بریده بود و ناتوانش کرده بود، اما نتوانست او را از نوشتن کتاب تحول آفرین «خاستگاه گونه ها» باز دارد.
ویلیامز معتقد است: «کسانی که می توانند اختلال وسواس اجباری خود را مهار کنند، معمولا در زمره افراد کمال گرا قرار می گیرند که متوجه نکات و جزئیاتی می شوند که بقیه به آن توجه ندارند. اگر در فضای آکادمیک باشند، احتمال این که متوجه اشتباهات املایی شوند و غلط های دستور زبانی را بهتر از بقیه پیدا کنند، زیاد است. افراد دارای «شخصیت وسواسی» زبان بدن و تن صدای اطرافیان را به خوبی درک می کنند و با هوشیاری علایم تمیزناپذیری را پیدا می کنند که به آن ها در معاملات و تجارت مزیت می دهد.»
دیوید بکهام به وسواس نظم مبتلاست. او دیوانه وار درگیر مرتب کردن و سازماندهی به وسایلش است. وقتی نوبت قرار دادن وسایلش کنار هم و تاکردن لباس ها در کمد و کشو یا قرار دادن خوراکی ها در یخچال می شود، وسواس فکری- عملی او خودنمایی می کند. قهرمانی او در فوتبال این نقایصش را جبران و از او یک برنده درست کرده است.آلبرت انیشتین هم کمالگرا بود و شخصیتی وسواسی داشت. او در کودکی خیلی دیر شروع به صحبت کرد، برای همین عده ای تصور می کردند او دارای «لالی انتخابی» است، اما بعد از این که زبان باز کرد، برای صحبت کردن ابتدا عبارات را با خودش تکرار و بعد آن را بلند و یک جا بیان می کرد. برای این ویژگی عجیب واژه «نارسایی انیشتین» ابداع شده که به کودکانی نسبت داده می شود که دیر زبان باز می کنند، ولی دارای هوش بالا هستند و افرادی پیشرفته و سرشناس می شوند.
افسرده اش را سراغ داریم
مشکل لئونارد کوهن شاعر، خواننده و ترانه سرای موفق کانادایی، افسردگی بود. خودش در مصاحبه ای با گاردین در مورد مشکلش توضیح می دهد: «من از افسردگی ای حرف می زدم که در تمام پس زمینه های زندگی ام وجود داشت. افسردگی همراه با اضطراب و غم. احساسی که باعث می شد فکر کنی هیچ چیزی درست پیش نمی رود. احساسی از غیرقابل دسترس بودن همه لذت ها و این که همه چیز به سقوط منتهی خواهدشد. اما بسیار خوشحالم که آن را پشت سر گذاشتم. با بودن در معابد بودایی و کمک های معلم پیرم خوشبختانه به آرامی این افسردگی از میان رفت.» درون مایه بیشتر آهنگ های مشهور کوهن غم و اندوه است.وقتی از گذشته تاریک و روزهای سخت پشت سر گذاشته شده صحبت کنیم، نمی توانیم اپرا وینفری را از قلم بیندازیم. این مجری سیاهپوست که حالا پا به دهه هفتم زندگی اش گذاشته، در کودکی مورد آزاد و سوءاستفاده جنسی قرار گرفته است، از خانه فراری شده و در پی آزارهای جنسی در ۱۴ سالگی باردار می شود، ولی نوزاد نارسش که پسر بوده، مرده به دنیا می آید.مرگ فرزند در زندگی اش ضربه دردناک دیگری بودف اما این بار با خودش عهد می کند که زندگی اش را عوض کند. در سال ۱۹۷۳ او اولین مجری اخبار سیاه پوست در کشورش شد، سپس برنده چند جایزه امی می شود و بعد از نوشتن چندین کتاب پشت سر هم سراغ شوی تلویزیونی می رود. او بانفوذترین زن در جهان شناخته شده است و چنان نفوذی در میان مردم آمریکا دارد که حمایتش می تواند سرنوشت سگ کتاب یا رئیس جمهور را عوض کند. ثروتمندترین آمریکایی آفریقایی تبار است و شوی تلویزیونی «اپرا» محبوب ترین در نوع خودش است.
ویلیامز با مطالعه، تحقیقات به این نتیجه رسیده است که افراد با گذشته دشوار و پرمصیبت می توانند عزت نفس بالاتری پیدا کنند و نمره بالاتری در تست هوش و یادگیری داشته باشند.احتمال این که به سمت موقعیت های کارآفرینی و معاملات پرریسک کشیده شوند و برخلاف هنجارهای اجتماعی حرکت کنند، بالاست. مهارت آن ها در تفکر جانبی و چیرهایی که آن ها به مرور آموخته اند، آن ها را نسبت به بقیه برتری می دهد.
بچه وسطی ها هم موفق می شوند
باور عمومی بر این است که فرزندان وسط، کسانی که بعد از اولین و قبل از آخرین فرزند خانواده به دنیا آمده اند، دست کم گرفته می شوند و مورد کم لطفی قرار می گیرند. یکی از موفق ترین انسان های عصر حاضر بیل گیتس است که از نظر هرکسی نابغه به حساب می آید، اما چون فرزند وسطی بوده، ابتدا والدینش او را نابغه به حساب نمی آوردند.
ویلیامز می گوید: «بچه های وسط اراده و توازنی دارند که هنر سازگاری و مدارا را برایشان آسان می کند. آن ها عاطفی هستند و شرایط را درک می کنند و واکنش ها را دقیق قضاوت می کنند. وقتی کودک هستند، در صبوری مهارت پیدا می کنند و هر آدم موفقی قبول دارد که رمز موفقیت صبر است.»
زمین خورده داریم
استیو جابز شش ماه بعد از ورودش به کالج اخراج شد و ۱۸ ماه در خوابگاه دوستش روی زمین می خوابید، مدتی بی خانمان بود، قوطی نوشابه جمع می کرد و با غذا معاوضه می کرد و هفته ای یک بار غذای مجانی از معبد «هیل کریشنا» دریافت می کرد.
ویلیامز: «انگیزه درونی به راحتی می تواند فرد را ترغیب کند تا بیش از توانایی ای که تصورش را داشته، عمل کند. این همان ذهنیتی است که آن ها را قادر می سازد تا به نتایج چشم گیر دست پیدا کنند. اگر شما چنین اراده قدرتمندی برای تعیین سرنوشتتان داشته باشید که شما را به حرکت فراتر از حد توانایی هایتان ترغیب کند، می توانید به آرزوهایتان برسید و یک برنده شوید، حتی اگر از ابتدا استعداد ذاتی لازم را نداشته باشید.»
کارتن خواب؟ خوبشو داریم!
پدر و مادر چارلی چاپلین وقتی او سه ساله بود، از هم جدا شدند و بعد از مرگ زودهنگام پدرش، مادر چاپلین در یک بیمارستان روانی بستری شد و این پسربچه که هنوز ۱۰ سالش هم نشده بود، باید با برادرش چرخ زندگی را می چرخاند.
می دانم از اسمش خسته شده اید، اما «ویلیامز» می گوید: «معمولا تجربیات شدیدی مثل بی خانمان شدن به شخص می آموزد که در هر شرایطی باید زندگی کند و خودشان را با اوضاع وفق دهد. افرادی که زمان سختی را پشت سر گذاشته اند، خیلی مشتاق هستند که زندگی بهتری برای خود درست کنند، به خود، خانواده خود و شکست خورده های دیگر کمک کنند. انگیزه این افراد آن ها را به جلو هل می دهد، در حالی که کسی که هرچیزی خواسته برایش مهیا بوده، کمتر به دنبال موفقیت می دود.»
تنبل کلاس می خواهید؟ داریم!
ریچارد برنسون، سرمایه گذار بریتانیایی، کارآفرین و بنیان گذار «شرکت های ویرجین» از کودکی «خوانش پریشی» داشت و در مدرسه هم درس و نمراتش اصلا جالب نبود. در آخرین روزی که در مدرسه حاضر شد، استادش گفت که در آینده یا سر از زندان در می آوری یا روزی یک مولتی میلیاردر خواهی شد.
می خواهم یادآوری کنم که وینستون چرچیل هم لکنت زبان داشت، اما بالاخره با تمرین بر آن غلبه کرد.
اسلون ویلیامز در این باره می گوید: «وقتی از بچگی به تو می گویند به درد کاری نمی خوری، همیشه باید بین دو گزینه انتخاب کنی؛ یا با خودت به این نتیجه برسی که استعدادی نهفته داری که در سطح فهم معلم ها و بقیه نیست، یا تسلیم حرف معلمت شوی. افرادی که در مدرسه ضعیف بودند و در بزرگ سالی موفق عمل کردند، درون خودشان اعتماد به نفس تزلزل ناپذیری ایجاد کرده اند. چنین اعتماد به نفس محکمی در آینده به راحتی و با طردشدگی و شکست آسیب نمی بیند.
این اشخاص به تلاششان برای رسیدن به نتیجه دل خواه ادامه می دهند و شکست های متوالی را به جان می خرند و بارها و بارها تلاش می کنند تا بالاخره به هدف مطلوب برسند.»
دوقطبی هم داریم!
ناپلئون بناپارت، بتهوون، وینست ون گوگ، الویس پریسلی، ویرجینیا ولف، ادگار آلن پو، همینگوی، سید برت (عضو اصلی گروه پینک فلوید) و کرت کوبین… اصلا ارتباط محکمی بین دو قطبی بودن و خلاق بودن وجود دارد این را من نمی گویم، باز هم ویلیامز می گوید: «بسیاری از هنرمندان، نویسندگان و شعرا از بیماری های روانی به خصوص اختلال دوقطبی رنج می برده اند. افراد دوقطبی وقتی در دوره خوشی هستند، اعتماد به نفس، شور و اشتیاق، تفکرجانبی، پرکاری و انبساط خاطری بالا دارند و البته این حالت موقتی است و بعد از چند روز دوباره افسردگی فرا می رسد. اما پیش از آن که دوره افسردگی سراغ این افراد بیاید، حالت سرخوشی آن ها را به سمت پیشرفت و نزدیک شدن به هدف سوق می دهد. دوقطبی ها ذهنشان را به روی ایده ها باز می کنند و آن ها را عملی می کنند، ریسک پذیری شان در فضای خلاقیت و تولید پول بالا می رود.»/ هفته نامه چلچراغ
خیلی جالب بود