مردی که بارها تکفیر شد
در آخرین جلسه ی مربوط به تعاونی خاندان مجدی که بنده نیز افتخار حضور داشتم،تنی چند از افراد خاندان محترم خواهان استفاده ی بیشتر از ظرفیت های آموزشی افراد خاندان شده و تقویت هر چه بیشتر توان علمی دانش آموزان فامیل را آرزو داشتند.
ازطرفی حضور دکتر سنگری ( که از وزنه های نظام فعلی آموزش و پرورش ایران و از نویسندگان کتاب های درسی است) در جلسه ی خاندان ،بنده را مشتاق کرد تا گوشه ای از گذشته ی پر رنج و مشقت نظام آموزشی در ایران را شرح دهم.وبه یاد آورم که در راه پیشرفت فرهنگ ایران ،افرادی(متاسفانه تقریبا گمنام)، مرارت ها را بدون اینکه چشمداشتی داشته باشند،به جان خریدند.تا ما و فرزندان ما بتوانیم از موهبت آموزش نوین برخوردار گردیم.
پیکره ای از یک مکتب خانه قدیمی
فلک کردن قسمت جدایی ناپذیر مکتب خانه ها بود
آنها نه حقوقی داشتند،نه امنیتی و نه پشتیبانی.آنها امید را داشتند و مهر به ایران زمین وتوده ی مردم دردمند آن را.با هم بخوانیم:
(رشدیه) میرزا حسن تبریزی
میرزا حسن تبریزی ،مشهور به رشدیه( متولد ۱۲۳۰) خورشیدی را پدر فرهنگ جدید ایران نامیدهاند.
رشدیه فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز بود. تحصیلات مقدماتی را نزد پدر خود فرا گرفت و بر اثر استعداد و هوش و حافظه ی شگفت انگیزی که داشت، در اندک زمانی یکی از علمای تبریز به شمار می آمد،چنان که در ۲۲ سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز شد.
در آن روزها، سه روزنامه ی فارسی در خارج از ایران چاپ می شد: حبل المتین در کلکته،اختر و ثریا در اسلامبول.هر سه ی این روزنامه ها به تبریز نیز می رسید. رشدیه به خواندن این روزنامه ها بسیار علاقه مند بود و آنها را مکرر می خواند.در یکی از شماره های ثریا نوشته بود:
در اروپا از هر هزارنفر، یک نفر بی سواد است و در ایران از هر هزار نفر، یک نفر با سواد . و این از بدی اصول تعلیم است. مقاله ی مزبور، تاثیر عمیقی در روحیه ی رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار او پدپد آورد ،به طوری که یکباره از تصمیمی که پدرش برای ادامه ی تحصیل او گرفته بود، منصرف شد.
میرزا حسن رشدیه
از مسافرت به نجف منصرف شد و به خیال افتاد که به اسلامبول یا مصر یا بیروت که انگلیسی ها و فرانسوی ها در این دو شهر اخیر “دانشسرا” باز کرده بودند، برود و مقدمات رسیدن به آرزوی دیرینه اش را که دگرگونی روش های آموزش و تربیت بود، فراهم سازد.
رشدیه را به سبب تاسیس مدارس ابتدایی در ایران، به این نام می خواندند،زیرا در استانبول نام دبستان های ابتدایی “رشدیه”بود.
بعد از دو سال آموزش در دانشسرای(دارالتعلیم) بیروت-که به دست فرانسویان تاسیس شده بود- و یافتن اشکالات موجود در سیستم تدریس ایران،به استانبول و سپس مصر رفت.
در استانبول نقشه هایی نوین برای آموزش و پرورش کودکان ، بر اساس فنون جدید آموزشی طرح ریزی کرد.
در سال ۱۲۶۳در ایروان (شهری از روسیه سابق و پایتخت ارمنستان فعلی) نخستین مدرسه ی ایرانی به سبک جدید را برای مسلمان زادگان قفقاز تاسیس کرد و موفق شد که در عرض ۶۰ ساعت خواندن و نوشتن را به نو آموزان یاد دهد.
پس از چهارسال ناصرالدین شاه در هنگام بازگشت از سفر دوم خود از اروپا به ایران، در دیدار از مدرسه ی رشدیه در ایروان، از میرزا حسن خواست تا برای تاسیس دبستان ابتدایی به ایران بازگردد.
سلطان صاحب قران-ناصرالدین شاه قاجار
اما کمی بعد شاه به دلیل نفوذ اطرافیان واز ترس اینکه مبادا با تاسیس دبستان های جدید به سبک اروپایی،سلطنت به خطر بیفتد،حمایت خود از رشدیه را قطع می کند. به دستور شاه،در نخجوان (از شهرهای روسیه سابق و آذربایجان فعلی)جلوی بازگشت رشدیه به ایران را گرفته و چند روزی زندانی می کنند.
پس از چندی با وساطت دوستان و طرفداران خود، اجازه می یابد به ایران بیاید. تعدادی از اقوام با سواد خود را گرد آورده و روش نوین آموزشی را به آنها می آموزاند.سرانجام در سال ۱۲۶۷(۱۲۴ سال قبل) نخستین دبستان ایران را در تبریز تاسیس می نماید.اولین امتحان از دانش آموزان آخرسال یرگزار شده وموجب تعجب و تشکر مردم از شیوه ی جدید آموزشی و آسانی سواد آموزی می گردد.
اما مکتب داران که با روش جدید دکان خود را تخته می دیدند،بلافاصله به مقابله برمی خیزند.رئیس السادات یکی از علمای بنام تبریز فتوای انهدام دبستان را می دهد و رشدیه را تکفیر می کند!هجوم اوباش و چماق داران به دبستان موجب ویرانی آن و زخمی شدن آموزگاران و دانش آموزان می شود. فرار شبانه ی رشدیه به مشهد
از نتایج تکفیر این مفتی تبریز بود.
شش ماه بعد ،رشدیه مجددا به تبریز مراجعه و دبستان دوم را دایر می کند ،اما باز هم هجوم اراذل و فرار رشدیه به مشهد اتفاق می افتد.
دبستان سوم نیز بعد از مدتی دایر میشود، اما طلبه های علوم دینی یکی ار مدارس علمیه ی تبریز که مکتب داری را در انحصار خود می خواستند،به دبستان حمله ور شده و رشدیه را تهدید به قتل می نمایند.مدرسه باز هم ویران و غارت میشود.
دبستان چهارم در تبریز برای کودکان اقشار تهیدست برپا میشود.۳۵۷ دانش آموز و ۱۲ آموزگار!اما باز هم ….مشهد!
دبستان پنجم نیز باز شده و اجبارا رشدیه را مشدی میکند!ما در هجوم اوباش به دبستان، یکی از دانش آموزان نیز کشته می شود.
رشدیه در مشهد ،اقذام به تاسیس دبستان می کند،اما آسمان ایران در همه جا یکرنگ است:هجوم داعیه داران، چپاول دبستان و شکستن دست رشدیه.
ششمین دبستان در تبریز به دلیل اعتقاد قوی مردم به نتایج مثبت سیستم نوین آموزشی و صداقت وپایمردی رشدیه سه سال دوام آورد.اما داستان تکراری حمله ی کوته بینان تکرار واین بار با شلیک گلوله پای رشدیه زخمی میشود.
رشدیه با توجه به طنز تلخ پیش آمده در باره ی نیاز به پیشرفت و مقاومت جاهلان و نیز زخمی شدن خودش سروده ای میخواند:
مرا دوست بی دست و پا خواسته است پسندم همان را که او خواسته است
امکان تاسیس دبستان هفتم با فروش املاک خانوادگی رشدیه امکان پذیر می گردد.استفاده از میز و نیمکت و ایجاد زنگ تفریح، بهبود شرایط دبستان را در پی دارد.
اما این بار بهانه گرفتند که زنگ دبستان شبیه ناقوس کلیسا است،پس هر کس به دبستان های جدید می رود کافر است!به ناچار زنگ دبستان حذف می شود.
اما این تنها بهانه است،با تخریب هفتمین دبستان،رشدیه از ایران خارج می شود.
با شروع صدارت امین الدوله که پشتیبان رشدیه به شمار میرفت،رشدیه به ایران دعوت میشود.هشتمین دبستان در تبریز تاسیس میشود و خود رشدیه در سال ۱۲۷۶جهت تاسیس دبستان های جدید به تهران میرود و چندین دبستان در تهران به نام دبستان های رشدیه تاسیس می کند.
امین الدوله-استاندار آذربایجان و صدر اعظم ایران
(از معدود مردان نیکوکار و روشنفکر دربار ناصری)
با برکناری امین الدوله دور جدید مخالفت ها شروع می شود،شایع می شود که رشدیه ضد امام زمان واهل بیت است و اینکه بابی شده است.رشدیه به قم میرودوتا آخر عمر در قم می ماند،اما در هنگام ورود به قم د دبستانی تاسیس می کند!
مجددا رشدیه تکفیر شده و فرمان انهدام دبستان های جدید صادر می شود.تخریب اموال دبستان ها و زخمی و کشته شدن چند نفر از دانش آموزان از نتایج این فرمانند.
شیخ فضل الله نوری یکی از علمای بزرگ اسلام که همیشه درد دین داشت وسربلندی و عزت اسلام را خواستار بود،علاوه بر تمام شیرین کاری هایش در نهضت مشروطه نگرشی منفی به رشدیه و دبستان های جدید داشت.
وی خطاب به ناظم الاسلام کرمانی (نویسنده،روزنامه نگار و قاضی دوران مشروطه)میگوید:
“ناظم الاسلام، ترا به حقیقت اسلام قسم میدهم. آیا این مدارس جدیده
خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین
اسلام نیست؟آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید
شاگردان را سخیف و ضعیف نمی کند؟”
شیخ فضل الله نوری
هر بار که پایمان را به دبستانی می گذاریم
تا فرزند دلبندمان را نام نویسی کنیم
یا در جلسه ی انجمن و اولیا شرکت کنیم
یا احوالی از فرزندمان بگیریم
ویا مهم تر از همه برای امر مقدس تدریس به کلاس درس برویم،
یادمان باشد این فضای آموزشی را مرهون روشن اندیشانی هستیم که در تاریک ترین دوره ها با خرج کردن ازجان و مال و آبروی خود،روزهای روشن فردا را می ساختند.
اقا مهدی بسیار خواندنی و جالب بود . ممنونم که این شخص گمنام را برای ما معرفی کردی . من حتما” از این پس از این شخص در مجامع مختلف نام خواهم برد . روحش شاد .
زنده باد این یگانه مرد
آقا مهدی چه بگویم به قول دوست عزیز و خوش بیانم آقای حسین حلاجی گاهی سکوت بهترین فریاد است همین !!
مهدی ستت درد نکند
مهدی دستت درد نکند
داداش جان دستت رو می بوسم و از صمیم قلب و صادقانه بابت این همه نگارش های پرارزش و پر محتوا از شما ممنونم
راستی داداش فرمودی دکتر سنگری توی جمع مربوط به تعاونی خاندان شرکت داشتن. دلیلش چی بوده؟ منظورم اینه که سهامدارن یا داستان چیه؟ مگه این تعاونی مختص افراد فامیل نیس؟
آقای دکتر سنگری عضو افتخاری جلسه بودند.ایشان علیرغم مشغله ی فراوان به دعوت دکتر مجدی ( به نیابت از خاندان) به جلسه آمدند.جا دارد همین جا تشکر دوباره ی خود را از حضور ایشان اعلام نمایم.