امروز سالگرد رفتن توست . خیلی زود رفتی بیست و دوسال عمر زیادی نیست اما باید میرفتی کسی به تو نگفته بود «برو »خودت رفتی گرچه به زبان نیاوردی اما رفتارت نشان داد که اهل حالی اهل عملی و مرد میدانی از خود نمایی بیزار بودی این را وقتی فهمیدیم که دوست هم رزمت گفت موقع عکس گرفتن   با بچه ها تو جبهه محمد رضا خودشو قایم میکرد و جلو دوربین نمی ایستاد این را از زیر لبی خواندن نوحه هایت فهمیدیم «عشق خدا شور حسینی برسرم /سرباز اسلامم خمینی رهبرم »چقدر این نوحه را دوست داشتی وچقدرسوره ی والشمس والضحی ها والقمر اذا … را دوست داشتی وزیبا می خواندی .اصلا کارهای تورنگ و بوی دیگری داشت. راستی رنگ اخلاص چه رنگیه ؟تو میدانی ؟باید بدانی تویی که با وجود زخمی شدن به خاطر جا نداشتن آمبولانس خواستی تا مجروحان دیگر را ببرند وخودت ماندی تا زخم نا جوامرد ترکشی که به قلبت رسیده بودتو را آسمانی کند آهان حالا فهمیدم لابد رنگ اخلاص آبی بود که همه ی درد های بدن مجروحت را به هوای آسمان از یاد بردی.حنما آن موقع فکر نمی کردی ما بی تو چه کنیم ؟ آخر دوست همرزمت میگفت از چند ساعت قبل از شهادتت به آسمان شب نگاهت را دوخته بودی ونگاهت حزن آلود و عجیب بود و از دیدن آسمان شب دل نمی کندی.آری تو آسمان را به زمین ترجیح دادی و آسوده و سبک بال پر کشیدی به سبکی و نرمی یک خیال ومادر بخاطر تو پیر شد وچشمه های اشکش جوشید و برایت میخواند :
توخودت گفتی وعدمون بهاره / بهار اومّه و رفت چشمم انتظاره
دا سرت وردار جا سرت ونم سر /ا کم جون خودت جون مو کنه در
گر بدونستمه روی نمیویی /نم بسم بار سفر ا خونه درویی
عزیزم علی اکبرم تونی روله مم لیلای زمونم ….
امروز سالگرد توست مادر سر مزارت نمی آید . چرا؟ چون آلزایمر دارد چون آرتروز مفاصل امانش را بریده و پدر هم که پیش توست دعا کن عزیزم همه ی مارا دعا کن دست تو به خدا نزدیکتر است دعا کن آقایمان بیاید.ما منتظر شفاعت توییم