کلاس چهارم دبستان که بودم در مدرسه دهخدا واقع در خیابان طالقانی فعلی بین هجرت وحضرت رسول درس میخواندم مدیر مدرسه آقای صراف زاده بودند ومعلم ما آقای احمد درگاهی که خدا هر دوی آنها را بیامرزد معلم ما بسیار جوشی بودند وبه هر بهانه ای دانش آموزان را تنبیه می کرد ودشمنی عجیبی با من داشت وعلتش نیز آن بود که در ریاضیات فوق العاده ضعیف بودم و نمراتم همیشه تک رقمی بودند وعجیب اینکه ککی مرا نمی گزید وبسیار لاقید بودم کتک های مدرسه از یک طرف وکتک های پدرم در منزل بیشتر مرا در ابن درس کودن کرده بود عذابتان ندهم در امتحانات خرداد ماه شاهکار کردم ونمره ۳ گرفتم وفکر کنم با ارفاق این نمره را به من داد!!تجدید شدم وآنچه نباید بشود شد مرا در کلاس تقویتی تابستانی ثبت نام کردند و تمام تابستان من به هدر رفت چون هوا گرم بود وکولر در آنزمان نبود ما در شوادون مدرسه درس می خواندیم وروشنایی آنجا یک لامپ ۲۰۰ وات بود وهر موقع دو بار روشن وخاموش می شد به این معنی بود که وقت کلاس تمام شده است من وقتی وارد شوادون می شدم از اول نگاهم به لامپ بود که کی خاموش می شود تا به خانه بروم وبه تنها چیزی که فکر نمی کردم درس خواندن بود درسی داشتیم به نام تخمین ودوعدد روی تخته سیاه می نوشت وبدون محاسبه بایستی جواب آنرا با چند رقم کم یا زیاد می دادیم دو عدد روی تخته سیاه نوشته بود مثلا ۲۱۵+۳۲۵بعد از من پرسید مجدی جوابش چنده من به اصطلاح کمی فکر کردم وگفتم نمی دانم شدیدا ناراحت شد وبا تغییربا زبان دزفولی گفت (خدا خفت کنایه چی ا خودت هم ندونی گووی)پیش خود گفتم چه خوب وبلافاصله جواب دادم ۱۷۵ !!!!مانند باز شکاری به طرفم آمد که اگر از زیر نیمکت ها فرار نمی کردم حتما مرا ناقص می کرد در عرض چند ثانیه مانند موشکی خودم را به حیاط مدرسه رساندم ویک نفس تا خونه دویدم خلاصه به خاطر اینکه از دست من خلاص شود مرا قبول کرد وبا افتخار وارد کلاس پنجم شدم خدا حفظش کند آقای دانشور معلم جدیدمان را با صبوری خاصی مرا در این درس یاری کردند بطوری که ساعت ها در روز روی ریاضی کار می کردم و از آن موقع شوق این درس درمن شکوفا گردید وبعد از گذراندن کلاس نهم دبیرستان وارد رشته ریاضی شدم وکلاس پنجم دبیرستان شاگرد اول شدم وتمام نمرات دروس ریاضی ام ۲۰ بودند وعلتش این بود که با زنده یاد اسد الله جلالت دوست بسیار صمیمی ام روزی ۱۶ ساعت ریاضی کار می کردیم وچنان مسلط شده بودیم که سوالات المپیاد ریاضی روسیه را به راحتی حل می کردیم
چرا عاشق ریاضی شدم
کلاس چهارم دبستان که بودم در مدرسه دهخدا واقع در خیابان طالقانی فعلی بین هجرت وحضرت رسول درس میخواندم مدیر مدرسه آقای صراف زاده بودند ومعلم ما آقای احمد درگاهی که خدا هر دوی آنها را بیامرزد معلم ما بسیار جوشی بودند وبه هر بهانه ای دانش آموزان را تنبیه می کرد ودشمنی عجیبی با […]
واقعا خاطره جالبی بود . خیلی خندیدم. کاش یه بار همین خاطره رو با زبان خودتون برامون تعریف کنید که جذابیتش صد برابر میشه…
البته شیوه نگارش هم خیلی عالی بود
vaghean riazi ye shirinie khasi dare…hich darsi ro be andazeye riazi & fizik dost nadaram…vaghan bad az in k javabe nahaye be dast biad & dorost bashe hese ghoro bet dast mide 😀
دایی جان مثل همیشه عااااااااااالی.
عادل جونم خواهش میکنم فارسی بنویس
یا تمامش رو انگلیسی بنویس
فینگلیش خوندن هم وقت گیره، هم بعضیا نمیتونن بخونن و از همه مهمتر اینه که پارسی را همه جوره باید پاس داشت:)
خاطره ی قشنگی بود من به شما برای این سایت جالبی که برای خاندان خود راه اندازی کردید تبریک می گم جالبه…….
جالب بودش
خیلی قشنگ بود خاطرتون.وبه زیبایی نگارش شده بود.