چند روز پیش، دوستی برایم پیغام داد و خواست برای مادر دخترکی دعا کنم که تصادف کرده و در کماست. دخترکی به شدت وابسته به مادر… مادری که اگر خدا خواست و به هوش آمد باید درد از دست دادن پدر ومادرش را هم به جان رنجورش بخرد…

قصد ندارم با نوشتن این جملات شما عزیزان را ناراحت کنم. هدف من فقط و فقط درخواست دعا برای زنیست که نه میشناسمش و نه حتی می دانم نامش چیست. تنها می دانم چشمان دخترکی چشم به راه آمدن اوست و قلب همسری دردمند لحظات را می شمارد…

امروز من خواستم و نوشتم از مادری که محتاج دعای تک تک ماست. شاید فردا هر یک از ما، به هر دلیلی، نیازمند دعای غریبه و آشنا باشیم. این مطلب، مطلبیست از جنس “شیطنت های معصومانه”. منحصر به یک نویسنده خاص نیست… امید که قدمی باشد در همدلی و همراهی بیشتر خاندان مجدی پس دعایت می کنم…دعایی از جنس همدلی