حتماً شخصیت جذاب آقوی همساده را با آن خاطرات شیرینش یادتان می آید. ویژگی بارز این شخصیت این بود که به مشکلاتش می خندید. مشکلاتی که حتی تصورش هم سخت است، برای او خنده دار بود. اما در این خندیدن ها نکته ای وجود داشت و آن اینکه او به زعم خود نمی خندید بلکه به نظر مخاطب می رسید که دارد می خندد. در واقع او نمی خندید بلکه مخاطب فکر می کرد که او دارد می خندد.
یکی از خاطراتش این بود که وقتی برای اولین بار یک هلو پیدا می کند، چون تا آن زمان میوه هلو را ندیده بود و نمی دانست که چیست!!! هسته ی هلو در گلویش گیر می کند و هرچه سعی می کند به اطرافیانش بفهماند که نیاز به کمک دارد، آنها نمی فهمند و فکر می کنند که او دارد تیم بارسلونا را تشویق می کند!!! و همین امر سبب می شود که هیچ کس به کمک او نیاید و سرانجام به مدت ۱۱ ماه به کما می رود!!!
راستش را بخواهید به نظر من شرایط سیاسی حاکم بر کشور ما بی نسبت با این خاطره آقای همساده نیست: در گلوی مردم کشور ما خیلی چیزها گیر کرده است و هر چه سعی می کنند فریاد خود را به افرادی که از دستشان کاری بر می آید یعنی همان مسئولان برسانند، نمی توانند. به نظر من مهمترین چیزی که در گلوی امام و امت گیر کرده است، “اصول اجرا نشده ی قانون اساسی” است. الحق والانصاف قانون اساسی کشور ما خیلی مترقی است، خیلی ظرفیت دارد اما حیف که هر جناحی و هر حذبی که برسرکار می آید به جای عمل به این قانون، ساز خودش را کوک می کند و هرچه رهبر انقلاب توصیه می کنند، تذکر می دهند و حتی تشر می زنند فایده ای ندارد.
ماجرایی که همین چند روز پیش یعنی نیمه بهمن ماه در جریان استیضاح وزیر کار در مجلس رخ داد نمونه ی بسیار تلخی از این “بدهکار نبودن گوش آقایان” بود. آقایانی که باید فریادهای استخوان سوز ملت را بشنوند و به فکر رفع فقر، بیکاری، تورم و هزار و یک مشکل دیگر باشند، در مجلس که “خانه ی ملت” است به جان هم می افتند تا هر کدام حرف خود را به کرسی بنشاند … ای کاش این آقایان از پس چهره ی همیشه خندان مردم، دردها و رنج های بی پایان آنها را ببینند. خدا خودش کمک کند که این هسته ی هلو در گلویمان گیر نکند. خدا کند این مشکلات گلوگیر، ما را به “کما” نبرند. خدا کند …
نقد جالب و قابل تاملی بود…
حسین جان اب از سرچشمه گل الود است
پر است دلها و جای درددل نیست
به خود ایید عزیزان راه کج شد.
از این رو زندگانی ها فلج شد.
فوق العاده جالب نوشتی برادر
چند تا نکته توی این متن توجه منو به خودش جلب کرد…
یکی اینکه اگه یه نفر به کما بره چی میشه؟ حالا اگه خلقی به کما برن ؟!!!
دوم که تا جایی که یادمه حرف بعضیا(که البته مدتهاست دربند یا چیزی تو همین مایه ها گرفتارن… حالا جدا ازهمه اشتباهات یا درستیها) این بود که برخی ادمها تابع قانون نیستن…قانون گریزن!!
سوم که تاریخ زندگی مردم ایران نشون داده که خیلی خیلی صبورن…اما وای از وقتی کاسه ها لبریز شه..
فقط ای کاش ما ادمها بدونیم که هر جایی باشیم و بر هر مسندی ، اگه سر همه عالم و آدمو شیره بمالیم بالاخره یه جایی با کسی طرف میشیم که از قدرت و حکمتش هیچ گریزی نیست