امروز یکسال است که باهم بودیم.احوال هم راپرسیدیم،باهم خندیدیم ،به هم تبریک گفتیم .باهم گریستیم وبه هم تسلیت گفتیم برای هم دل سوزاندیم و به عیادت هم رفتیم گرچه گاه در خانه های هم نبودیم امّا بی خبراز یکدیگرهم نبودیم .خواستیم تا دستهایمان را در دست هم بگذاریم به مِهر و از کنارهم بی اعتنا نگذریم .خواستیم تا یاری باشیم که باری از دوش عزیزان و بستگانمان برداریم ودراین هیاهوی ناجوانمرد روزمرگی ها شادی هایمان را لقمه لقمه چون مائده ای آسمانی به خانه های عزیزانمان هدیه کنیم وجُرعه جُرعه تلخی ها را از کامشان برگیریم.خداراسپاس که دیگر بهانه ی دوری راه مانع نزدیکی دلهایمان نیست.و چه قدر خوبست که باخبر میشویم که فرشته ای کوچک به جمع فامیل پیوست یا عزیزی به سرای ابدی کوچید یا مسافری به دیار خود وجمع ما بازگشت و چه خوبست که دیگراز شنیدن خبرازدواج فرزندان خاندان قندی به شیرینی «قند پارسی»در دلهایمان آب میشود وخبر پیشرفت های علمی وفنی وهنری« بچّه های فامیل»از اوج افتخار سرمان را به عرش میساید.آری اکنون یکسال است که به لطف خدا وهمّت واراده ی بلند چند تن از افراد و جوانان خوش فکر خاندان فرصتی مهّیا گردیده است تا جمع فامیل ما بیش ازپیش جمعی گرم وصمیمی وهمدل و همراه شود.
امروز را به این موهبت پاس میداریم و خدا را براین لطف سپاس ودعامی کنیم که :
باهم و برای هم باشیم و با هم بمانیم .