با سلام خدمت خانواده بزرگ مجدی که حقیقتاً نام برازنده ای دارند: مجد و عظمت و بزرگی و جدیت در کار و تصمیم گیری ها.
در ابتدای عرایضم دو نکته را مطرح می کنم:
خانمی به نام دیولافوآ در سفری (تقریبا حدود ۲۰۰ سال پیش) که به همراه همسرش به مناطق جنوبی ایران، به قصد غارت آثار باستانی داشته اند (که من عمده ی سرقت های این خانم و همسرش را در موزه لوور فرانسه دیده ام) سفرنامه ای نوشته که بسیار خواندنی است. این خانم به همراه همسرش وقتی به ایران می آیند مدتی در شهر دزفول اقامت می کنند. وی بعضی از خصوصیات دزفول آن زمان را در سفرنامه اش مطرح می کند. می گوید بچه های دزفول فوق العاده باهوش اند و داستان هایی را که همین بچه ها در پشت بام ها برایش تعریف کرده اند را در سفرنامه اش ذکر می کند. خصوصیت دیگری که این خانم ذکر می کند، صمیمیت بین مردم دزفول است. می گوید مردم شبها دیگ غذا را به پشت بام می آوردند و همسایه ها دورهم جمع می شدند و در دیگ نان ترید می کردند و همه دستشان را دورن یک ظرف بود و باهم غذا می خوردند و همه در پشت بام می خوابیدند. وی می گوید مجموعاً یک انس و الفت و صمیمیت و یکرنگی در شهر دزفول وجود داشت.
جلال آل احمد نیز در سفرنامه اش (تقریبا حدود ۷۰ سال پیش) دزفول را توصیف می کند. وی می گوید کوچه های شهر دزفول دو ویژگی دارند: اول اینکه وقتی وارد یک کوچه می شوی نمیدانی که از کجا سر در می آوری. در واقع این کوچه ها نوعی فریب مهاجمان بوده است تا وقتی وارد شهر می شوند گم شده و توسط مردم گرفتار شوند. ویژگی دومی که وی مطرح می کند این است که می گوید کوچه های دزفول آنقدر باریک اند که اگر دو نفر از کنار هم رد شوند شانه هایشان به هم برخورد می کند و اگر باهم قهر باشند مجبوراند بایستند و به هم سلام کنند و در نتیجه اختلاف ها و قهرها به این ترتیب پایان می یابد. درواقع مردم شهر دزفول با این ابتکارشان کوچه های آشتی کنان ساخته بودند.
این خصوصیات مردم گذشته دزفول، الحمدلله در این روزگار به ابتکار و خلاقیت خانواده بزرگ مجدی در دزفول دارد اتفاق می افتد. اتفاقی ارزشمند و مبارک که در جاهای دیگر کشور به این خوبی رخ نداده است. بنده به شما تبریک می گویم که این صمیمیت های گذشته را دوباره زنده کرده اید.
نکته ای می خواهم عرض کنم که درواقع اصل حرف من در آن است:
اگر کسی از من بپرسد بهار محصول چیست؟ چه چیزی بهار آور و بهار آفرین است؟ من جز این نخواهم گفت که بهار، ره آورد پیوند است. گره خوردن اجزاء با یکدیگر بهار می آفریند: باد و باران و خاک و آفتاب باهم همدست و همراه می شوند و بهار می آورند. ما اگر بخواهیم همیشه در بهار باشیم باید پیوندها و صمیمیت ها را با یکدیگر حفظ کنیم. من تمنا دارم اگر در بین شما کسانی هستند که خدای ناکرده از هم دلگیر هستند، همین سالن بزرگ را کوچه آشتی کنان دزفول ببینند. اگر این اتفاق برایمان بیفتد خیلی شیرین خواهد بود.
می خواهم روایتی از پیامبر(ص) به شما تقدیم کنم که تمام حرف من هم همین است: امرنی ربی بمداراه الناس کما امرنی باداء الفرائض. خدا به من دستور داد با مردم مدارا کنم همانگونه که دستو ر داد به من که فرائض را بجا بیاورم. همان خدایی که به من دستور داد نماز بخوانم، به من دستور داد که با مردم صمیمیت داشته باشم. اگر ما نماز بخوانیم اما با مردم صمیمیت نداشته باشیم، لبخند آشنای لبهایمان نباشد، دست های گرم و صمیمی نداشته باشم و بین دلها پل نبندیم، اداء فرایض نکرده ایم. درواقع بازتاب نماز درست این است که با مردم صمیمیت و محبت داشته باشیم و دلها را به هم پیوند دهیم.
بنده در پایان عرایضم پیشنهادهایی دارم برای آینده:
بنده پیشنهاد می دهم که خانواده بزرگ و با عظمت مجدی تصمیم بگیرند تا در سال ۹۲، حداقل ۹۲ پیوند مبارک را مدیریت کنند، حداقل ۹۲ زمینه کارآفرینی را برای خانواده بزرگ خودشان فراهم آورند، حداقل ۹۲ فرصت برای مشاوره و آموزش فراهم کنند، حداقل ۹۲ بیمار را (که انشاءالله نباشند) مدیریت کنند برای درمانشان. پیشنهاد دیگری که بنده دارم این است که باید خانواده مجدی را در دزفول مستند کرد. خواهش می کنم تا حافظه هایی وجود دارند که گذشته ها را می دانند از آنها استفاده کنید. باید کتابی چاپ شود درباره ی خانواده ای که واقعاً نمونه مجد است، تا به عنوان اولین کتاب بتواند الگو و اسوه ای برای سایر خانواده ها در کشور قرار گیرد.
برای همه شما آرزوی موفقیت دارم و انشاءالله در یک مجال و فرصت فراخ تر با شما بیشتر صحبت خواهم کرد. من خودم را به عنوان عضو افتخاری خاندن مجدی می دانم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
دیدگاه ها برای این نوشته بسته شده است.