سرزمین پدری
آرزویی ک تحقق یافت
شیطنت های معصومانه(۱۱)
خانه بابابزرگ از آن خانه های بزرگِ دورساز آجری با معماری قدیمی بود. از آن خانه هایی که وسط حیاطش یک حوض با کاشی آبی داشت و دور تا دورش پر بود از گلدان با گل های رنگ و وارنگ و یک باغچه بزرگ، پر از درخت نارنج و پرتقال و یاس سفید و محبوبه […]...
امروز عکسی به دستم رسید که مرا با خودش برد به سالهای کودکیم. مدتها بود که فقط یک تصویر محو و نه چندان واضح از صورت «عمو عبدالمحمد قبیطی» توی ذهنم مانده بود اما هرچه با خودم و هزار توی ذهنم کلنجار می رفتم،این تصویر روشن و شفاف نمی شد.اما این عکس امروز بامن چه […]...
ساعت هشت شب چهارم فروردین ماه زنگ تلفن خونمون به صدا در اومد پیش خودم گفتم حتما کسی میخواد بیاد عید دیدنی پیشمون ولی وقتی صدای مخاطبم را شنیدم که با زبان فارسی سلیس صحبت می کرد دونستم حدسم اشتباهه صدایی بسیار متین ودل نشین که با ادبیاتی بسیار فاخرعرض سلام نمودن وخودشونو را سهراب […]...
اگه دروغ میگم بیا انگشت بکن تو چشمم . با عمو زاده های خودمم .یا بگو دروغ میگی . خداوکیلی یادتونه رضا عمو میرزاعلی یه اکاردئون داشت دست هیچ کدوم مونم نمیدادش ؟یه سه چرخه هم داشت که چقدر برامون جذاب بودو اونوهم بهمون نمیداد؟ یادتونه خونه ی عمو میرزاعلی یه باغچه ی کوچیک وسطش […]...
در پاسخ به مطلب این بانو را میشناسید؟ گاه واقعیات زندگی انسانی که در گذر زمان به خاطره ای برای بازماندگان تبدیل میشود ان چنان تلخ و گزنده است که خروار خروار شیرینی یارای مقابله با تلخی ان را ندارد.اری او را میشناسم .زنی دردمند و زجر کشیده که علیرغم تمام سختی های زندگی همیشه […]...
طبقه بالای خونه عمم یه اتاق بود که پسر عمم (که دانشجوی رشته کامپیوتر بود) توش درس میخوند.البته از دید ما که بچه بودیم کامپیوتر نه تنها درس نبود که یه وسیله بازی خیلی پیچیده و جذاب بود . اولین کامپیوتری که از نزدیک دیده بودم تو همون اتاق پسر عمم بود که هر وقت […]...
امروز بعد از مدتها که به خودم قول داده بودم پیشش رفتم تنها باز مانده ذکور خواجه حسین درست حدس زدید خواجه بشیر مجدیان وقتی زنگ خونه را زدم کسی در را باز نکرد درب خونه را با دست زدم خودش در را باز کرد بهم گفت کی هستی گفتمش حسنم پسر غلامرضا نفهمید معلوم […]...
این حکایت مستندمربوط به۷۵سال پیش می باشد در یکی از شبهای تابستان سارقی به قصد دزدی وارد خانه خواجه مندنی می شود همسر ایشان خاتون دختر خواجه جوهر متوجه ورود او می گردد ومنتظر فرصتی می ماند تا وارد عمل شود سارق مقداری از اثاثیه منزل را جمع اوری میکند وقصد خروج از خانه را […]...
از سر بچگی و به قول خودش« نادونی» معنی توصیه ها و آموزه هایش را نمی فهمیدم یا جدی نمی گرفتم .مادرم را می گویم .آنروزها(منظورم روزهایی که نه ماهواره بود نه اینترنت نه شبکه های متعدد تلویزیونی و نه پیامک ونهانواع واقسام برنامه های آموزشی ووو…) مادران برای بچه هایشان هم مادر بودند هم […]...
سال ۵۹ که جنگ شد مدتی را با خانواده ی خواهرم و شوهرش حاج محمدعلی و بچه هایش زندگی می کردیم و هروقت هم که موشکباران میشد اوقاتمان درزیرزمین خانه شان میگذشت گرچه باترس و دلهره توأم بود ولی به ما بچه ها که تعدادمان هم کم نبود حسابی خوش میگذشت شبهای شوادون وشام خوردن […]...
در این نوشتار از نام بردن افراد دخیل در این جریان بنا به ملاحظاتی خود داری نموده ام ونام آنها محفوظ میباشد برای چگونگی به قتل رسیدن نظام مجدی بایستی مختصری از جریانات تاریخی را بیان نمایم تا اشخاصی که به این دوران آشنایی ندارند تا حدودی در سیر این برهه از تاریخ قرار گیرند […]...
به اطلاع خاندان عزیزوگرامی مجدی می رسانم که آقای پرویز مجدی فرزند مرحوم عبد الحسین وهمسر گرامی بانو شهلا مجدی به بیماری نارسایی کلیوی دچار گردیده و برای درمان به تهران عزیمت نموده اند به نیابت از طرف خاندان مجدی شفای عاجل این مرد نیکو را از خدوند منان در این روزهای عزیز خواستارم....
پدرم بعداز فوت مادر که عمری را باهاش سر کرده بود خیلی بی طاقت شده بود بنده خداحق داشت همدم وهمرازش را بعد از سالها زندگی از دست داده بود وتنها شده بود و ماتمامی بچه هاش نتونستیم خلاء همسرش را براش پر کنیم تابستان بود وپدر به خاطر گرما فقط صبح ها چند ساعتی […]...
حکایات دوران کودکی پرشر و شور حامد ومن را میشه به صورت داستان های دنباله دار من و بابام در اورد .کودکی فوق العاده شیطان و بازیگوش که بیمارستان و دکتر و بخیه براش شده بود خونه خاله.اسر بر میگرداندم حامد یه شیطنتی میکرد که عقل جن هم بهش نمی رسید.به قول معروف از دیوار […]...