سرزمین پدری
آرزویی ک تحقق یافت
شیطنت های معصومانه(۱۱)
در سال ۱۳۷۸ بود که برای مراسم فاتحه خوانی مرحوم عمو باقر مجدیان آماده رفتن به آبادان شدیم . پدرم حاج محمد علی مجدی عده ای را از درب منزل حاج رشید و عده ای را از درب منزل حاج اسماعیل مجدی نسب و عده دیگری را از محله قلعه سوار مینی بوس کرد و رهسپار […]...
کتلت با طعم جوراب تازه مستقل شده بودیم و درکنار خانه داری بایست به دبیرستان هم میرفتم آنروزها با آنکه جوان و پر انرژی بودم اما تجربه ی کافی نداشتم و مثل الان نمی توانستم برای عدم تداخل کارهایم با یکدیگر برنامه ریزی دقیقی داشته باشم یادم می آید یک روز سرم حسابی به کار […]...
از کلاس خیاطی(روبروی دادگستری سابق)محل فعلی درمانگاه نشاط داشتم به سمت منزل برمی گشتم.نزدیک مسجد ملا علی شاه واقع در خیابان طالقانی که رسیدم یکدفعه متوجه شدم جوانی در حال سربه سر گذاشتن و اذیت کردن مرحومه خاله هاجراست من هم که تعصب مجدی گری و خاله دوستیم به شدت گل کرده بود به سمت […]...
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آنست که به نکویی نامش نبرند همیشه سخنان و خاطرات افراد بزرگ در زندگی روز مره ما جاری هستند بطوریکه که میگویی انگار دیروز این سخن را شنیدمانسان های بزرگ و سرشناس خاطرات نیکوی بسیار دارن که همچون بنده حقیر با اینکه هیچوقت آن انسان وارسته را زیارت نکرد...
دراین روزگار که روزگار ،بدجوری دمار از روزگارمان درآورده است و دست که به دل هر کس میگذاری آخ وناله اش گوش فلک را کر میکند ،بهتردیدم برای دور شدن از این روزگار بی پیرِِ پیر درآور ،قدری خودمان به خودمان صفا دهیم و وقتمان را خوش کنیم و به اندازه ی ارزنی !!!هم که […]...
حکم کنم حکم سلیمون کنم ” حکم کنم حکم سلیمون کنم ” نام بازی ای بوده است که در زمان های نه چندان دور در دزفول رایج بوده است . در زمان هایی که بچه ها شور و هیجان خود را در بازی های فیزیکی و درگیرانه همچون ” هیش تی تی ” ( کبدی […]...
عمورشید و بود ویک دنیا مهر پدرانه بچه که بودم دوتا ((به به )) داشتم یکی مال خودم یکی هم عمو رشید که بهش میگفتم به به رشید توی دبستان به بچه ها میگفتم من دوتا به به دارم و آنها میپرسیدند به به یعنی چه و من میگفتم یعنی پدر و آنها با دهان […]...
در ایام جنگ زمانی که عملیات کربلای ۴ آغاز شده بود مثل عادت معمول صدام حسین که با شروع هر عملیات رزمندگان مناطق مسکونی بخصوص دزفول را زیر موشکهای ۱۲ متری خود قرار می داد ما به همراه چندی از اقوام که از جمله خانواده پدر بزرگم ( مرحوم حاج حسین مجدی ) برای در […]...
هفت ساله بودم واون موقع نه یخچالی بود ونه کولری ونه ماشینی ونه خیلی چیز های دیگه ظهرهای تابستون شبستون ناهار می خوردیم وشوادون می خوابیدیم وشبها توحیاط آجر فرش که خنکای آن از آب پاشی برروی آن ذوق زده مون می کرد شام می خوردیم وشبها بر پشت بام می خوابیدیم بر روز زمین […]...
اون روز از صبح کله سحر که برا خوردن سحری و نماز صبح بیدار شدم احساس کردم امروز از اون روزاییه که دل و دماغ هیچ کاری را ندارم .شما این روزا را تجربه کردین؟روزایی که دست و دلتون به هیچ کاری نمیره و فقط دوست دارین خودتون باشین و خودتون.نماز صبح را که خوندم […]...
نامشان ” باد ” و ” زلزله ” بود ولی دیگر ” ویرانگر ” نیستند زیرا دیگر الان بزرگ شده اند و زن و بچه دارند. این لقب را اقای محمد باقر مجدی نسب برایشان انتخاب کرد . سخن از محسن و احسان است . جوانان برومندی که لبریزند از تعصب طایفه و فامیل دوستی […]...
رود خانه دز در جوار شهر دزفول رونق بخش این شهر در زمان گذشته و قبل از ساخت سد دز محل زندگی ماهیان فراوانی بوده که روزانه مقدار زیادی از آنها صید ماهیگیران و بعنوان روزی آنها قرار گرفته است . یکی از ماهیگیران بنام سرزمین دزفول مرحوم حاج حسین مجدی فرزند خواجه مندنی که […]...
زمان چه زود می گذرد،چشم باز می کنی وبه خود می آیی،متوجه می شوی چیزی به پایان راه نمانده باید کوله بارت را برداری و بروی به جایی که شروعی دیگر را آغاز کنی.امشب با خواندن خاطره ای از خاله ی عزیزم (فروزان مجدی نسب) در سایت برگشتم به دوران کودکی ام.کودکی که با همه […]...
هنوز مدتی از پایان خدمت برادرم حاج منصور نگذشته بود که من نیز بایستی آماده رفتن به خدمت سربازی می شدم . بالاخره در تاریخ ۵۱/۱۲/۱۶ من نیز از دزفول عازم خدمت شدم . در آن روز موقع سوار شدن از مسئولین سوال کردم که ما را برای دوره آموزشی کجا می برند که پاسخ […]...