سرزمین پدری
آرزویی ک تحقق یافت
شیطنت های معصومانه(۱۱)
با نهایت تاسف و تاثر در گذشت حاجیه خانم مهری مجدی نسب فرزند مرحوم خواجه محمدحسین و همسر مرحوم حاج عبدالرحمن ستاره را به را اطلاع کلیه عزیزان میرسانیم مراسم این عزیز از دست رفته روز سه شنبه ساعت ۱۶ از درب منزل آن مرحومه واقع در خیابان ابوریحان نبش نبوت به سمت قطعه خاندان […]...
این مطلب را که می خواهم به رشته تحریر در آورم به نقل از پدر بزگوارم آقای حاج محمدعلی مجدی نسب می باشد که به نظر من خاطره ای بسیار شنیدنی است : ایشان نقل می کند که در دوران بچگی تقریبا” در سن ۱۰ ؛۱۲ سالگی من به همراه دو نفر دیگر از فامیل […]...
از اون روزی که دو سه گونی زغال را برا مصرف سال اوردن و زغال ها بر حسب اندازه و نوع مصرف مرتب شدن و گوشه زیر زمین انباری جا خوش کردن،وسوسه نوشتن با زغال های ریز و خوش دست بر روی دیوار های سفید و تمیز زیر زمین کوچیکه که ایام تابستون حکم اتاق […]...
در اولین دیدار از اماکن گردشگری یزد به دیدن مسجد جامع رفتیم. خیابان منتهی به مسجد پر از دکانهایی است که انواع صنایع دستی یزد را به فروش می رسانند؛ سفال، سرامیک، گلیم و جاجیمهای متنوع (در قالب کیف و زیرانداز..)، ترمه، دارایی و دستمالهای یزدی و … … و چه صفایی دارد این خیابان! […]...
تا چند سال پیش که ناراحتی قلبی نداشت یکی از اعضای گروه کوه نوردی ما بود وخدا وکیلی با توجه به سن وسالش تحرک بالایی داشتند ولی از روزی که قلب ایشان را عمل کردند ورزش های سنگین برای ایشان ممنوع شدو دیگر کمتر او را با خود به کوه میبرم خاطرات بیشماری از ایشان […]...
اومدن خواستگاری حمیده خانوم.خواهر شوهر کوچیکه.غریبه هم نبودن.داماد پسر عموی عروس بود .از همون دسته ادما که میگن عقدشون رو تو اسمون ها بستن . ابتدای امر عروس راضی به انجام این وصلت نبود ولی با پا درمیونی بزرگتر ها بعد از مدتی بالاخره عروس جواب بله را داد.جواب مثبت را به به گوش خونواده […]...
بچه که بودیم وقتی امتحان های ثلث دوم را می دادیم و خیالمان از درس و مشق راحت می شد، مادرم دست من و خواهر هایم را می گرفت و برای خرید شب عید به بازار می برد. شور و شوق خریدن و پوشیدن لباس نو و دیدن ماهی قرمز و سبزه و تخم مرغ […]...
چندین سال پیش در محله قلعه دختری لال زندگی می کرد که متاسفانه روزی مورچه ای به طرز عجیبی وارد چشم او می شود و در آنجا لانه می کند و هر روز از چشم آن دختر مورچه خارج می شده و این باعث آذار و اذیت او گشته است . از قضا در همسایگی […]...
به آخرین ماه خزان سنه ۱۳۹۱ ، بر آن شدیم تا به قصد سفر از کناره های زیبای دز به سوی بادگیرهای کویر رهسپار گردیم. به سبب دوری راه، اراده همایونی بر این شد که بر پرنده آهنین بال نشسته و به مقصد پرواز کنیم اما …. ناگزیر بودیم به اهواز برویم! از دیگر سو […]...
۱۷ مرداد سال ۱۳۸۵ مصادف با ولادت حضرت مولا امیرالمومنین بود که من و مرحوم پدرم حاج محمد مجدی در شهر مشهد به زیارت آقا علی بن موسی الرضا مشرف شدیم . پس نماز ظهر ما به یک رستوران برای صرف نهار که در نزدیکی حرم بود رفتیم و پدرم موقعی که داشت سفارش غذا […]...
طبق تحقیقاتی که نموده ام۱۸۷ نفر از افراد خاندان مجدی به دیار حق رفته اند از این تعداد ۶۵نفر زن و ۱۲۲ نفر مرد بوده اند این اموات در آرامستان های شهرستان دزفول و نجف اشرف به خاک سپرد ه شده اند اسامی این اموات به شرح زیر است 1-حیدر علی ۲-نورعلی ۳-محمد علی ۴-حاج […]...
صبح زود بود و سریس مدرسه دم در منتظر… دیرم شده بود و با عجله مشغول جمع کردن بودم. چند روزی می شد که بابابزرگ نورعلی و مامان بزرگ شوکت مهمان ما بودند و قرار بود آن روز راهی دزفول شوند. بابابزرگ که عادت به سحرخیزی داشت پشت میز تحریرم نشسته بود و یکی از […]...
خبر را صبح زود برا مادر اورده بودن. .خبر را کی اورده بودو چی بود نمی دونم.با وجودی که خیلی بچه بودم اما احساس میکردم خبر ،خبری ناخوشایند است که این چنین کام مادر را تلخ کرده.اون روز مادر دل و دماغ همیشگی اش را نداشت. انگار تو عالمی دیگه داشت سیر میکرد.گاهی اوقات خیره […]...
عادل رو که تازه به حـرف اومده بود برداشتم و رفتم خونه آقای دفتری.وارد هال ورودی که شدیم چند جوجه زرد و رنگی توی یه کارتن گوشه هال توجه عادل رو کاملا به خودش جلب کرد.چند دقیقه ای اونو بغل کردم و کنار کارتن موندم تا به خیال خودم از دیدن جوجه ها سیر بشه،بعد […]...