سرزمین پدری
آرزویی ک تحقق یافت
شیطنت های معصومانه(۱۱)
باد و زلزله نامشان ” باد ” و ” زلزله ” بود ولی دیگر ” ویرانگر ” نیستند زیرا دیگر الان بزرگ شده اند و زن و بچه دارند. این لقب را اقای محمد باقر مجدی نسب برایشان انتخاب کرد . سخن از محسن و احسان است . جوانان برومندی که لبریزند از تعصب طایفه […]...
کلاس چهارم دبستان که بودم در مدرسه دهخدا واقع در خیابان طالقانی فعلی بین هجرت وحضرت رسول درس میخواندم مدیر مدرسه آقای صراف زاده بودند ومعلم ما آقای احمد درگاهی که خدا هر دوی آنها را بیامرزد معلم ما بسیار جوشی بودند وبه هر بهانه ای دانش آموزان را تنبیه می کرد ودشمنی عجیبی با […]...
با توجه به اینکه در خاندان معظم مجدی تعداد زیادی به شغل مقدس معلمی مشغول می باشند ودرنتیجه در طول خدمت خود تجربه های زیادی کسب نموده و خاطرات شیرینی از دانش آموزان و احیانا” خانواده آنان وهمکاران خود دارند و این خاطرات و تجربه ها می تواند برای دیگران مفیدولذت بخش باشد؛ لذا در […]...
زمانیکه دیده می گشاییم تا زمانیکه دیده می بندیم بسیار سریع می گذرد . در این چند ماه گذشته بارها و بارها برای تشییع پیکر دوستان ، اقوام و نزدیکانم به سراغشان رفتم . دیگر خبر مرگ برایم عادی شده است و بیشتر از گذشته مرگ را در کنار خودم احساس میکنم . نوشته های […]...
امروز سالگرد رفتن توست . خیلی زود رفتی بیست و دوسال عمر زیادی نیست اما باید میرفتی کسی به تو نگفته بود «برو »خودت رفتی گرچه به زبان نیاوردی اما رفتارت نشان داد که اهل حالی اهل عملی و مرد میدانی از خود نمایی بیزار بودی این را وقتی فهمیدیم که دوست هم رزمت گفت […]...
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﺼﺎﻭﯾﺮ ﺑﺎ ﮐﯿﻔﯿﺖ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻠﯿﮏ ﻧﻤﺎﯾﯿﺪ
بعد از نوشته پسر عموی عزیزم محمود رضا مجدی نسب راجع به شیطنت های معصومانه وسفارش ایشان مبنی بر ادامه این کار بنده بر آن شدم چند موضوع از خود وبرادرانمرا در این مورد برایتان بیان نمایم ۱- مرحوم مادرم علاقه زیادی به کلوچه های محلی داشتند وهر از گاهی در خانه خودشان درست می […]...
سکانس اول : – ا مار باقر خبر دوری ؟ ( از مادر ( حاج محمد ) باقر خبر داری ؟ ) – بله ، بی خبر نیستم. – دقیقا” خبر داری ؟ – نه – همین الان برو و او را از نزدیک ببین . بلافاصله چادر زدم و از خانه خارج شدم و […]...
خدا نکنه خوره ی ” نویسندگی ” به جونت بیفته . هر طرفو نگا می کنی فقط به فکر اینی که یه مطلب پیدا کنی . منو میگی تمام روزای هفته به چهارشنبه فک می کنم که چه مطلبی رو تو سایت بزنم که هم جذاب باشه و هم ارتباطی با خاندان بزرگ مجدی داشته […]...
قبل از نوشتن این رویا به عرض برسانم موقعی که مشغول تهیه شجره نامه بودم برای جمع آوری عکس های قدیمی خیلی تلاش کردم از جمله این عکس ها یکی مربوط به خواجه ابوالقاسم بود که بالاخره آقای غفور مجدی نسب لطف کردند وآن را به بنده دادند واما خوابی که بنده حقیر در روز […]...
مرضیه دختر مرحوم شادروان حاج نورعلی زمانی که ۵ ساله بودند در محله قلعه مجاور منازل خواجه کریم وخواجه مندنی اقامت داشتند ایشان صبح ها به منزل خواجه کریم می رفتند و در آنجا سر گرم بازیهای کودکانه خود می شدند و سپس به خانه بر می گشتند مادر ایشان می گوید یکی از همان […]...
روزی فردی برای سرقت تفنگ به خانه خواجه مندنی می رود خاتون همسر او که متوجه آمدن دزد می شود به هنگام فرار دزد از کول دزد آویزان می شود و او را محکم گاز می گیرد به طوری که دزد از این عمل او به شدت رنج می برد و از در خانه تا […]...
محمد علی سومین بهار زندگی اش را پشت سر می گذاشت . سال ۱۳۳۵ بود و ورود سربازان اجنبی بیماری انفولانزا را در شهر پراکنده بود و محمد علی _ به روایتی _ اولین شخصی بود که این بیماری را از سربازان ، به ارث برده بود . زانوهای میرزا گهواره ی کودک شده بود […]...
سال ۱۳۶۶ که در مجتمع آموزش عالی دهخدای قزوین قبول شده بودم به خاطر شرایط جنگی و تنها شدن والدینم وبعد مسافت و … حسابی دلتنگ خانواده می شدم وحس غربت بومی دلم شده بود در این حال وهوای خاکستری روزی که بادوستی برای خریدمایحتاجمان به شهر رفته بودیم (توضیح اینکه مجتمع ما خارج شهر […]...