هر گل سرخ که در باغچه خندد حالت روی تو دارد
آمدم حال تو را از در و دیوار بپرسم ای سفر کرده ی جاوید من ای مادر خوبم آمدم باز در این کلبه که با دولت اشکی هاله ی گرد غم از چهره هر پرده بِروبَم آمدم...
میم مثل مادر
تا رنج تحمل نکنی،گنج نبینی تا شب نرود صبح پدیدار نگردد. و اما مادر،کتابِ همیشه گشوده ی ایثار.دوست دارم تمام رنگ های دنیا را در دستانم بگیرم و در وصفت ...
چهلمین روز درگذشت مرحوم کربلایی محمدرضا مجدی نسب
چه خوش باشد در این دنیای فانی به خوش نامی نمودن زندگانی که بعد از ما بسی گردش کند چرخ نماند جز نکونامی نشانی...
پدرم حاج محمد مجدی فرزند حاج رشید همیشه از افرادی نظیر مرحوم فاطمه سلطان مجدی همسر خواجه ابوالقاسم , حاج رشید بزرگ , خواجه کره , خواجه بره ,خواجه نوراله و مادر آجمال و آمندنی انصاری نام می برد که جزء خاندان مجدی بودند ولی متاسفانه نام آنها در شجرنامه ذکر نشده بود . چند […]
بانو طوبی فتوحی همسر مرحوم احمد مجدی نسب ( فرزند مرحوم ابوالقاسم ) روز گذشته به رحمت ایزدی پیوست. مراسم تششیع آن مرحومه روز دوشنبه مورخ ۹۱/۱۲/۱۴ راس ساعت ۱۰ از درب منزل واقع در خیابان شهید بهشتی نبش دهقان به طرف بقعه رودبند برگزار خواهد شد. لازم به ذکر است که مجلس ترحیم آن […]
باخبر شدیم خانم سپیده مجدیان روز شنبه پنجم اسفند برای اولین بار طعم شیرین مادر شدن را چشیدند و صاحب دختری به نام بهار شدند.از طرف خود و کلیه خاندان مجدی تولد این نو رسیده را به ایشان و خانواده محترمشان تبریک میگویم.انشا الله زیر سایه پر مهر پدر و مادر شاهد بالندگیی ایشان باشیم.
شهید حسن مجدیان فرزند مرحوم حاج رحیم پسر دوم خواجه حسین در۲۸ بهمن ماه ۱۳۴۴ در شهر دزفول پا به عرصه و جود گذاشت مادر ایشان حاجیه خانم صغری شفیع بودند که چند وقت پیش به دیار حق شتاف. شغل حاج رحیم قصابی بوده و بعد از چندین سال زندگی در شهر دزفول به شهر […]
امروز یکسال است که باهم بودیم.احوال هم راپرسیدیم،باهم خندیدیم ،به هم تبریک گفتیم .باهم گریستیم وبه هم تسلیت گفتیم برای هم دل سوزاندیم و به عیادت هم رفتیم گرچه گاه در خانه های هم نبودیم امّا بی خبراز یکدیگرهم نبودیم .خواستیم تا دستهایمان را در دست هم بگذاریم به مِهر و از کنارهم بی اعتنا […]
همه ی ما داستان آن پیرمرد را به یاد داریم که در لحظه ی مرگ فرزندان خود را جمع کرد و به هر کدام چوبی نازک داد تا بشکنند و رفته رفته تعداد چوب ها را زیاد کرد و کار بجایی رسید که هیچ کس نتوانست دسته چوبی که در دستش بود را بشکند. پیرمرد […]
یکشنبه مصادف با بیست و نهم بهمن ۱۳۹۱ یکی دیگر از جلسات هماهنگی گردهمایی چهارم فروردین در ازمایشگاه دکتر علیرضا مجدی نسب برگزار گردید و تصمیمات مهمی در این چلسه گرفته شد که ماحصل ان چنین است : 1 – برنامه راس ساعت ۱۰ صبح اغاز می شود و ساعت ۱۳:۴۵ به پایان می رسد […]
تا چند سال پیش که ناراحتی قلبی نداشت یکی از اعضای گروه کوه نوردی ما بود وخدا وکیلی با توجه به سن وسالش تحرک بالایی داشتند ولی از روزی که قلب ایشان را عمل کردند ورزش های سنگین برای ایشان ممنوع شدو دیگر کمتر او را با خود به کوه میبرم خاطرات بیشماری از ایشان […]
اومدن خواستگاری حمیده خانوم.خواهر شوهر کوچیکه.غریبه هم نبودن.داماد پسر عموی عروس بود .از همون دسته ادما که میگن عقدشون رو تو اسمون ها بستن . ابتدای امر عروس راضی به انجام این وصلت نبود ولی با پا درمیونی بزرگتر ها بعد از مدتی بالاخره عروس جواب بله را داد.جواب مثبت را به به گوش خونواده […]
به اطلاع یکایک خاندان محترم مجدی و منسوبین می رساند قرار است در گردهمایی چهارم فروردین بازارچه ای خیریه به نفع بیماران سرطانی دزفول برگزار شود. بدین وسیله از عزیزانی که تصمیم دارند در تدارک این بازارچه سهیم باشند دعوت می شود نحوه همکاری خود را تا تاریخ ۹۱/۱۲/۱۵ در بخش دیدگاه های همین مطلب […]
بچه که بودیم وقتی امتحان های ثلث دوم را می دادیم و خیالمان از درس و مشق راحت می شد، مادرم دست من و خواهر هایم را می گرفت و برای خرید شب عید به بازار می برد. شور و شوق خریدن و پوشیدن لباس نو و دیدن ماهی قرمز و سبزه و تخم مرغ […]
سال ۱۳۵۳در رشته مکانیک قبول شدم وبرای تحصیل به سمنان رفتم شهری که مرکز استان سمنان بود شهری ساکت وآرام در دل کویر که زمستانهای سرد وپربرف وتابستانی معتدل وشبهایی پر از ستاره دارد که نماد شهرهای کویری است مناطق ییلاقی باصفایی در اطراف آن قرار دارد که در تابستان سکونت گاه مردم آن دیار […]
روز شنبه تاریخ ۱۳۹۱/۱۱/۲۱در ساعت ۱۹و۵۴دقیقه در بیمارستان آیت الله نبوی دختری ناز و زیبا به دنیا آمد این نوراد کوچولو وتپل فرزند آقای وحید مجدی عرب وخانم فاطمه دفتری میباشد. این گل زیبا آرام نام دارد و وجه تسمیه این نام به نظر من آرام بودن مادرشان میباشد.چون فاطمه خانم بینهایت ساکت وآرام ولی […]
چندین سال پیش در محله قلعه دختری لال زندگی می کرد که متاسفانه روزی مورچه ای به طرز عجیبی وارد چشم او می شود و در آنجا لانه می کند و هر روز از چشم آن دختر مورچه خارج می شده و این باعث آذار و اذیت او گشته است . از قضا در همسایگی […]