محمد حسن مجدی نسب۱۳۹۲/۱۲/۱۲ ۷:۳۳:۵۵شاهزاده ای هفت ساله گذرش به آسیاب خانه ای افتاد که در آنجا اسبی با چشمان بسته وزنگوله ای در گردن دور خود می چرخید تا گندم ها را آرد نماید مدتی به این منظره نگاه کرد وسپس از آسیابان پرسید اولین باری است که چنین چیزی می بینم وسوالاتی برایم پیش آمده است آیا به سوالاتم جواب می دهید؟ آسیابان گفت فدایت گردم من رعیت شمایم بپرسید تا جواب گویم این اسب برای چه از صبح تا شب دور خودش...