مسعود مجدی۱۳۹۹/۸/۱۵ ۱۷:۰۰:۲۷ عزیز من،سلام پانزدهمین سال نبودت را،امروز تقویم و تاریخ پاییزیاش به رخم میکشند و هرچه از بیرحمیِ آبان بگویم،کم است. امیدوارم حالِ دلت جاری در عشق باشد،حال ماهم بهسان آن دردمندیست که علاجش مریض خانهی وجود توست. ابرهای پاییزی را بغض خفه کرده و خورشید ناراحت از طلوع امروزش،نیامده تاب غروب بند دلش را پاره کرده است. ساعت میلی به حرکت ندارد و سازهایم میلی به نواختن،انگار که قفسی فولادی هوس پریدن را از هوش چکاوک آوازهخوان گرفته باشد سرزمین من، میان وعده های جنون این...