هنوز مدتی از پایان خدمت برادرم حاج منصور نگذشته بود که من نیز بایستی آماده رفتن به خدمت سربازی می شدم . بالاخره در تاریخ ۵۱/۱۲/۱۶ من  نیز از دزفول عازم خدمت شدم . در آن روز موقع سوار شدن  از مسئولین سوال کردم که ما را برای دوره آموزشی کجا می برند که پاسخ دادند به  شاهرود می روید و من هم بیاد خواجه مصطفی پسر عمو ابوالقاسم افتادم که در آنجا ساکن بود و به پدرم گفتم که تلفنی با او تماس بگیر و بگو که من را به شاهرود می برند حتما در آنجا دوستانی دارد که بتواند برایم کاری کنند شاید از سربازی معاف شوم .  چند روز پس از رسیدن من به شاهرود و شروع دوره چهار ماهه آموزشی پدرم به همراه پسر عمه ام حاج کاظم مجدی عرب به دنبالم به شاهرود آمدند . هنگام دیدار پدر به او گفتم به آقا مصطفی زنگ زدی ؟ پدرم گفت فراموش کرده ام تماس بگیرم  الان هم آقا مصطفی چند روزیست که برای افتتحاح ذوب آهن به اصفهان رفته است . پس از رفتن پدرم و حاج کاظم و گذراندن چند روز از دوره آموزشی  آقا مصطفی که از سفر کاری خود از اصفهان بازگشته بود  به پادگان  برای دیدار من آمد و من پس از قدری صحبت به او گفتم نمی توانی کاری برایم انجام دهی تا از خدمت معاف گردم که او هم بلافاصله رفت و با پزشکان پادگان که از دوستانش بودند صحبت کرد اما به او گفتند اگر چند روز قبل بود حتما او را معاف می کردیم اما الان دیگر هیچ راهی ندارد و اسامی را در لیست مربوطه رد کرده ایم خلاصه این هم تقدیر ما بود که بایستی دو سال خدمت کنیم . پس از صحبت خواجه مصطفی با دوستان پزشکش من را با خود به خانه برد تا در آنجا استراحت نمایم و در تمام طول چها ماه دوره آموزشی که در شاهرود بودم شب های جمعه یک ماشین به دنبالم میفرستاد تا مرا به خانه اش بیاورند و در آنجا از من حسابی پذیرایی می کردند و این لطف او و همسرش را هیچ وقت فراموش نمی کنم(البته با تمام آشنایانی که در شاهرود خدمت می کردند نیز همین رفتار را داشتند). یادم می آید یکروز خواجه ابوالقاسم به شاهرود پیش خواجه مصطفی آمده بود و سراغم را از  پسرش گرفته بود و که بلافاصله آقا مصطفی آمده بود دنبالم و مرا نزد خواجه ابوالقاسم برد. از دیدار او بسیار خوشحال شدم و پس از قدری  احوال پرسی و خبر گرفتن از دزفول و فامیل و آشنایان خواجه ابوالقاسم با ناراحتی گفت که زهرای خواهرم فوت کرده است . خبری تلخ بود عمه ی من , زهرا دختر خواجه مندنی  مادر خواجه باقر و حاجیه طوبی  فوت کرده بود و من بسیار ناراحت شدم(منظور خواجه ابوالقاسم از زهرای خواهرم ظاهرا  خواجه ابوالقاسم با  خاتون همسر خواجه مندنی برادر و خواهر رضاعی بوده اند یعنی از یک مادر شیر خورده اند) .پس از یک شب ماندن در خانه آقا مصطفی پیش خواجه ابوالقاسم دوباره به پادگان باز گشتم و خواجه ابوالقاسم هم چند روز بعد به دزفول بازگشت . بلاخره دوره آموزشی ما به پایان رسید و در این مدت آقا مصطفی و همسرش پروین خانم  حسابی در حق ما لطف کرده بودند و من هیچ وقت محبت هایشان را فراموش نمی کنم .

این نوشته خاطره ای بود از پدرم زنده یاد حاج محد مجدی فرزند حاج رشید که برایم تعریف کرده بودند.

از روزی که جزء نویسندگان سایت شدم افرادی بسیاری از من میخواستن تا عکس آقای مهندس مصطفی مجدی نسب فرزند خواجه ابوالقاسم را به عنوان عکس هفته قرار دهم . اما من دوست داشتم با ایشان و همسرشان خانم پروین مجدی فرزند خواجه رحیم مصاحبه ای از زندگی  موفق آمیز ایشان انجام دهم که متاسفانه تا به حال صورت نگرفته برای همین بنده بیاد این خاطره از پدرم افتادم و هم خواستم تا از ایشان تشکری نمایم به خاطر زحماتشان و هم مطلبی از ایشان ارائه دهم. بودن شک ایشان یکی از بهترین و با غیرت ترین افراد خاندان مجدی می باشند .