چه می خواهی عزیز دلم
بگو اي نازنين جانان! تو از اين جان چه ميخواهي؟
چو بيني خانهات ويران شد، از دالان چه ميخواهي؟
برايت بنگ و افيون و حشيش و چرس آورده
دگر سوقاتي از آوارهيِ افغان چه ميخواهي؟
خودت رو دادهاي و حال، آزادانه ميگردد
به غير از گشتنِ تاقچه، تو از مهمان چه ميخواهي؟
برايِ توست دانشگاهِ آزاد و پيامنور
بفرما، مدركات آماده است، الان چه ميخواهي؟
گرفتم نسلِ سوم هستي و آيندهسازي، خوب!
جز اين القاب، تو از جانِ مسؤولان چه ميخواهي؟
برايت ميدهند هر هفته يك سريالِ تكراري
تشكر كن، بگو: «مرسي»! به غير از آن چه ميخواهي؟
تماشا كن تو كارتونهايِ مصر و چاد و ليبي را
بگو حالا ز صربستان و از يونان چه ميخواهي؟
بفرما اين «لوكِ خوششانس»، اين هم «سندبادِ» تو
شد «اوقاتِ فراغت» پُر، دگر اي جان! چه ميخواهي؟
چو مسؤولان برايت كردهاند آماده اينها را
براي هفتپشتت كافي است، اوغلان! چه ميخواهي؟
تمامِ اين سمينار و همايشها برايِ توست
چو زحمت ميكشند آنها، تو از ايشان چه ميخواهي؟
ز صبحِ زود تا شب، بر سرت هي وعده ميبارد
مگر بس نيست اين رحمت؟ پس از باران چه ميخواهي؟
ببين در خوابِ نازت «پنبهدانه» هر چه ميخواهي
به بيداري نبيني گر تو قرصي نان، چه ميخواهي؟
نظرات (3)
این شعر خودتون بود؟
مهدی عزیزم مال من نیست ولی در آینده شعری از من خواهی دید
جالبه!!!