برای دیدنش باید راهی طولانی راطی میکردم ولی چون مشتاق دیدنش بودم عزمم را جزم کردم واین دیدار را انجام دادم به تهران رفتم واز آنجا به کرج رهسپار شدم پسر عموی عزیزم جناب آقای مهندس علی مجدی نسب در ایستگاه مترو منتظر من بودند وبا راهنمایی ایشان به آدرسی که گرفته بودم رفتیم ساختمانی چند طبقه که ما باید به طبقه سوم می رفتیم با وقار تمام وبا کهولت سنش به استقبال ما درب منزل آمدند ومرا شرمنده خود کردند پس از۳۴ سال دیدار ما تازه گردید بسیار لاغر شده بودند و از دیدنم بسیار خوشحال گردیده بود من هم از دیدنش بوجد آمده بودم از گدشته ها برایم حرف زدند از دوران کودکیش از دوران تحصیلاتش در مدارس دزفول واز شیطنت های بی پایانش در این دوران واز قبول شدنش در دانشگاه تبریز در یکی از بهترین رشته ها واز زندگی پر فراز ونشیب اش مصاحبه را در کنار همسر مهربان ودوست داشتنی ایشان که با وقار ومتانت خاصی از ما پذیرایی نمودند انجام دادم وجالب اینکه خانم ایشان با اینکه اهل لاهیجان بودند کاملا به زبان دزفولی احاطه داشتند از ایشان خواستم که خودشان را معرفی نمایند
ج:اینجانب احمد مجدی فرزند حاج عبد المحمد متولد سال۱۳۱۷ شهرستان دزفول کلاس اول ابتدایی دبستان مختلط ایراندخت بودم

دکتر احمد مجدی وهمسرش سر کار خانم زهرا توکلی

دکتر احمد مجدی وهمسرش سر کار خانم زهرا توکلی

ورییس اداره فرهنگ آنزمان آقای خامسی بودند وهمسر ایشان بی بی حبابه شیخ مدیره مدرسه ما بودند ومرا خیلی دوست داشتند یک روز آقای خامسی به اتفاق چند بازرس به کلاس ما آمدند ومرا پای تخته سیاه فرا خواندبه من گفت روی تخته سیاه جمله من دبستان را دوست دارم را بنویسم من انرا روی تخته سیاه نوشتم خیلی خوششان آمد از من پرسید تمام الفبا را خوانده اید ؟جواب منفی دادم مجددا پرسید پس چگونه این جمله را با این خط زیبا نوشتید وتعجب کنان مرا نظاره می کردند مرا تشویق کردند وبرایم کف زدند بی بی حبابه مرا در آغوش کشید واسم مرا گل انار گذاشت وگاه گاهی به منزل ما می آمدند وبه مادرم می گفت برای دیدن گل انار آمده ام به او می گفتم این که اسم دخترانه ای است واو در جوابم می خندید وقتی بزرگتر شدیم آقای خامسی دستور دادند که باید از دختران جدا شویم وبه دبستان پهلوی (نزدیک اداره آموزش وپرورش کنونی)رفتم مدیر مدرسه ما آقای غفاری بودند بعد از گذشت چند ماه دندان درد گرفتم وپارچه سفیدی دور دهانم بستم سه نفر از شاگردان کلاسهای بالاتر به من متلک پرانی کردند وگفتند که ملافه ای دور دهانش بسته است من هم ناراحت شدم وبا اینکه جثه کوچکی داشتم هر سه نفر آنها را زدم مبصر اسم مرا به جرم کتک کاری وآشوب به آقای حجازی دادند وایشان با چوبی که در دست داشت در سر صف مرا فرا خواند نگاه من به درب دبستان افتاد که نیمه باز بود پا به فرار گذاشتم ومستخدم مدرسه مرا دنبال کرد ولی مانند پرنده ای سبکبال خود را به خانه رساندم مادرم گفت در باره این موضوع با پدر صحبت نکنم سه روز به مدرسه نرفتم تا اینکه مدارک مرا به خانه فرستادند ومرا از مدرسه اخراج کردند پدرم مرا به دبستان ابن سینا بردند که مدیر لایقی به نام آقای عادلی آنرا مدیریت می کردند ومعلم ما خانم شمس بود بعد از آن به مدرسه کاشف رفتم مدیر مدرسه آقای مدرس بودند یکی از دوستان من دست در جیبم نمود ویک ریال از داخل جیبم برداشت من ناراحت شدم وبا اوگلاویزشدم آقای عصاره سر صف مرا فرا خواند وبا من تندی نمود ومن در حالی که می گریستم از خود دفاع نمودم مدیر مدرسه از بالا ناظر جریان بودند ما را به بالا فرا خواند وقتی جریان را برایش گفتم دوستم را به شدت مورد مواخذه قرار داد وبا خط کش فلزی اورا تنبیه نمود وسپس ما را مرخص نمود
س:در دوران دبیرستان آیا شاگرد اول بودید؟خیر هیچگاه شاگرد اول نبوده ام ولی شاگرد زرنگی بوده ام ولی مهین خواهرم همیشه شاگرد اول بودند
س:موقع کنکور در چه دانشگاهی قبول شدید؟
ج:آنزمان هر دانشگاهی برای خودش جداگانه کنکور برگزار میکرد ومن در چهار دانشگاه قبول شدم دانشگاه اهواز در رشته پزشکی وششمین نفر از نظر رتبه بندی بودم و این دانشگاه فقط مختص رشته های پزشکی بود دانشگاه تبریز در رشته داروسازی دانشگاه تهران رشته دندانپزشکی ودانشگاه مشهد
س :چرا ازبین این همه رشته داروسازی را انتخاب نمودید؟
ج:پدرم به این رشته علاقه داشت واز تبریز تلگرافی برایم ارسال کردند که اگر تا فلان روز جهت ثبت نام نروم جای مرا به دیگری خواهند داد من هم اهواز را به خاطر مشکلاتی که در آنجا برایم بوجود آمده بود رها کردم وبه تبریز رفتم در انجااستادان ما آلمانی بودند وبه زبان انگلیسی تدریس میکردند
س:در چه سالی در دانشگاه قبول شدید؟
ج:۱۳۴۱
دراین موقع دخترشان نشاط خانم به جمع ما پیوستند
س:خاندان مجدی راتاچه اندازه می شناسید؟
ج:همه را میشناسم
س:حاج رشید را میشناسید؟
ج:به خاطر ندارم
از تعاونی خاندان مجدی چه اطلاعاتی دارید؟
ج:اطلاعی ندارم یعنی از موقعی که به تهران وبعدا به کرج آمده ام از این مسائل بی خبر مانده ام
درمورد تعاونی وصندوق قرص الحسنه وحسینیه خاندان مجدی اطلاعاتی در اختیار ایشان گداشتم
چرا از دزفول به تهران آمدید ؟
ج:با شروع جنگ دو مشکل اساسی پیدا کردم یکی موشک باران اطراف محل کارم ودیگری منزل مسکونیم منزل ما نزدیک بیمارستان افشار بود بالاخره تصمیم خودم را گرفتم واستعفای خودم را نوشتم وبه تهران آمدم در انزمان مدیریت پلی کلینیک دزفول را داشتم
شجره خانواده خودت را تا چه حدی میشناسید؟
ج:به جز بچه های خانواده خودمان عمو هایم را میشناسم
س:به عنوان مثال آیا حاجی محمد را میشناسید ؟
ج:بله ایشان شوهر عمه ام میباشد ولی سالیان زیادی است که او را ندیده ام!
س:آیا ملک را میشناسید ؟
ج:بله عمویم بوده است
س:چند فرزند دارید؟
ج:یک دختر به نام نشاط دارم که در مقطع کارشناسی ارشد در رشته معماری در کرج مشغول تحصیل میباشند
س:از همسرتان برایم بگویید؟
ج:جواب این سوال را به همسرشان ارجاع دادند وایشان گفتند که سیده زهرا توکلی هستند دانشجوی انصرافی وکارمند باز خرید شده یا ۱۱ سال سابقه کاری (کارمند دبیرستان)والان مشغول خانه داری هستم واین کار را به خاطر دخترم کردم

از راست به چپ خانم زهرا توکلی دکتر احمد مجدی محمد حسن مجدی نسب مهندس علی مجدی نسب

از راست به چپ
خانم زهرا توکلی دکتر احمد مجدی محمد حسن مجدی نسب مهندس علی مجدی نسب

س:چرا در این مدت طولانی به دزفول نیامده اید ؟
ج:چون مشغول کار هستم ونمی توانم کسی را جایگزین خودم بنمایم
س:پس با این استدلال نمی خواهید به دزفول بیایید؟
ج:خانم ایشان در جواب گفتند تصوری که از دزفول داشتم با دزفولی که من دیدم قابل قیاس نبود من در ذهن خودم این شهر را یک شهر خشک وبیابانی تصور کرده بودم ولی دیدم شهر سرسبز وزیبایی است
از بچه های مرحوم برادرت عبد الرحیم خبر دارید؟
ج:خانمش جواب دادند مدتی بعد از فوت پدرشان به تهران آمدند الان پسرش هژیر در رشته متالوژی قزوین ودخترش هدیه در رشته معماری اراک مشغول تحصیل هستند ولی منزل آنها در تهران است وما فقط از طریق تلفن با همدیگر در ارتباط هستیم وحضورا همدیگر را نمی بینیم
نشاط خانم نیز گفتند با ایشان مرتب تماس تلفنی دارم ولی تا الان همدیگر را ندیده ایم
س:یعنی تا الان هیچوقت همدیگر را ندبده اید؟
ج:ندیده ایم
س:با بچه های طاهره خانم (همسر دوم مرحوم حاج عبدالمحمد) ارتباطی دارید؟
ج:فقط با عبدالمجید که وکیل هستند
به ایشان گفتم که احمد (پسر طاهره) در اولین گرد همایی خاندان مجدی شرکت کرده بودند
س:از خواهران خود بگویید
ج:مهین خانم که فروزان خواهرتان با ایشان مصاحبه کردند ودومی فرخنده که دوبچه به نامهای فاطمه (هاله)وحسین دارد اولی متخصص زنان وزایمان است ودومی نیز بچه ای یه نام دانیال دارد وسومی نیز فریده است
س:از خواهران وبرادران ناتنی خود خبر دارید؟
ج:طیبه که به رحمت خدا رفته است بتول که آلمان زندگی میکند سومی فرخ است احمد که بازاری است عبدالمجید که وکیل هستند عبدالحمید که در بازار تهران کار میکنندومحمود
س:بهترین خاطره زندگیت
ج:قبول شدنم در رشته پزشکی ودر امتحان زبان نیز ششمین نفر در سطح کشور شدم که با بورسیه دولت در خارج از کشور قرار شد درس بخوانیم وهمانطوریکه گفتم داروسازی را انتخاب کردم
س :بدترین خاطره زندگیت
ج:زمانی که مدیر پلی کلینیک دزفول بودم ودزفول تحت بمباران وپرتاب موشک بود با دیدن مردمان بی گناه که به طرز فجیعی کشته می شدند سخت منقلب میشدم ومشاهده آنها دردناکترین وتلخ ترین روزهای زندگیم بودودر یکی از این حملات چشم مادرم به سختی آسیب دید که به یاری خدا بهبودی حاصل کرد
س:اگر به سال۱۳۳۰برگردید چه می کنید؟
ج:رشته پزشکی را انتخاب میکنم
س:از مرحوم مادرتان بگویید
ج:از طایفه عصاره بودند ولی نام خانوادگی خود را مجدی انتخاب نمودند یعنی نام خانوادگی ایشان در شناسنامه اش مجدی میباشد دو سال بعد از انقلاب همراه ما به تهران آمدندوبا ما زندگی میکردند ایشان در سال۱۳۸۹فوت نمودند ودر بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شدند
س:از مرحوم پدرتان بگویید

نفر اول از سمت راست حاج عبد المحمد مجدی پدر دکتر احمد مجدی

نفر اول از سمت راست
حاج عبد المحمد مجدی پدر دکتر احمد مجدی

ج: شغل ایشان تجارت بود واز صفر شروع کردند وبا فعالیت وکاردانی خودشان پله های ترقی را پیمودند ایشان تجارت پارچه می کردند ودر کنار این لوازمات دیگری از کشور چین وژاپن به ایران وارد میکردند از جمله این لوازمات چرخ خیاطی وارد میکردند که نام مجدی بر روی آنها حک شده بود وهمچنین سرویس های چینی با نام حک شده مجدی از کشور چین وارد میکرد تجارت خانه ایشان در بازار قدیم پشت مسجد آقای مفید
بودولی بعدا به اهواز آمدند ودر آنجا ریاست اتاق تجارت وبازرگانی را به عهده گرفتند حدود ۱۰۰ هکتارزمین کشاورزی در دهبر واقع در جاده محمدابن جعفر خریداری نمودند که با شروع اصلاحات ارضی تمامی آنها از ملکیت او خارج گردید البته ایشان میتوانستند به نسبت ۲به ۵ مقداری از املاک خود را نگهداری نمایند ولی این کار را نکردند ولی بقیه مالکان به این شیوه عمل کردند ومیلیاردر شدند
س :از محمد برادرت بگویید
ج:در تهران به خرید وفروش وسائل خانگی مشغول است ومجرد است
س:نام همسر مرحوم برادرت عبد الرحیم
ج:کبرا وخانه دار بودند وبا بیماری سرطان در سال ۱۳۷۵بدرود حیات گفتند در آنزمان بچه هایش دبستان بودند وبعد از فوت همسرش ازدواج ننمودند
س:آیا در گرد همایی خاندان مجدی در سال آینده شرکت میکنید؟
ج:اگر زنده بودم بله
س:به نظر شما چند دکتر در خاندان مجدی داریم؟
ج:خودم/ پسر عمویم پسر حاج علی/منوچهر مجدی/دختر فرخ خواهرم
ودر اینجا علی آقا مابقی دکترای فامیل را برای ایشان نام بردند

ازراست به چپ مهندس علی مجدی نسب دکتر احمد مجدی محمد حسن مجدی نسب

ازراست به چپ
مهندس علی مجدی نسب دکتر احمد مجدی
محمد حسن مجدی نسب

س:چه پیغامی برای خاندان مجدی دارید؟
ج:پیشرفت تمامی آنان را در تمامی مراحل زندگیشان از خداوند خواستارم
س:آیا عکسی از مرحوم پدرتان دارید ؟
ج: خانمش در جواب گفتند که ندارند
در اینجا مصاحبه بنده با اولین پزشک خاندان مجدی به پایان رسید وبا بدرقه گرم خانواده اش آنجا را ترک نمودم در پایان این مصاحبه میخواهم مطلبی را ذکر نمایم که بی ارتباط با این موضوع نیست چند سال پیش در مراسم روضه خوانی در منزل خودمان آقای بینا وارد شدند وچون پاهایش ناراحتی دارند به زیر زمین نرفتند وکنار بنده روی صندلی نشستند بعد از چندی دو قطعه عکس از جیب خود بیرون آوردند وگفت اینها را میشناسید شش نفر بودند که من فقط عکس مرحوم خواجه رحیم را شناسایی کردم تمامی آنها را برایم نام برد ویکی ازآنها عکس مرحوم حاج عبدالمحمد بود خیلی خوشحال شدم چون از هر کانالی که استفاده کرده بودم نتوانسته بودم عکسی از ایشان بدست آورم حتی آن موقع از مرحوم پسرش عبد الرحیم این تقاضا را نمودم ولی بنا به عللی این کار میسر نگردید
حق یارتان باد /محمد حسن مجدی نسب