طبقه بالای خونه عمم یه اتاق بود که پسر عمم (که دانشجوی رشته کامپیوتر بود) توش درس میخوند.البته از دید ما که بچه بودیم کامپیوتر نه تنها درس نبود که یه وسیله بازی خیلی پیچیده و جذاب بود . اولین کامپیوتری که از نزدیک دیده بودم تو همون اتاق پسر عمم بود که هر وقت واردش می شدیم می دیدیم که پشت مانیتورش نشسته و داره روی دکمه های صفحه کلید میزنه ….از صدای کلیدای صفحه کلیدش خیلی خوشم میومد و دوست داشتم تمام روز ادای تایپ کردنش رو در بیارم و از صدای دکمه هاش لذت ببرم . بعضی وقتا بعد از کلی التماس کردن میذاشت ما هم یه بار روی یکی از دکمه هاش بزنیم والبته هیچ کار بخصوصی هم انجام نمیشد ولی ما تا دلتون بخواد ذوق مرگ میشدیم….
اون موقع فقط فلاپی دیسک بود و یه قفسه پر از فلاپی های رنگارنگ داشت که خیلی دوست داشتم بدونم چی اند و به چه درد میخورن …سال ۷۱من فقط ۶ سالم بود و کامپیوتر نه فقط واسه من که برای همه تازگی داشت و شاید یکی از جذابیت های خونه عمم واسه من همون کامپیوتر پسرعمم بود …
بگذریم ….
این خاطره مقدمه ای شد برای یه مصاحبه با پسر عمه عزیزم مهندس شهرام جاویدنیا که ما همه با دیدن و شنیدن اسم ایشون یاد کامپیوتر می افتیم و هر وقت کامپیوتر ببینیم یاد ایشون.
منتظر مصاحبه بنده با آقای شهرام جاویدنیا باشید
چه خاطره جالبى اقامهدى !الانم درخانواده ى ماهرکس مى خواهدجدىدترىن اطلاعات رادرموردعلم کامپىوتربداندبااىشون مشورت مى کنند (-:
وقعا خاطره ی خوب و جالبی بود امیدوارم همیشه موفق باشین
تلاشش در زندگی همیشه ادامه داره. برادرم همیشه سلامت وموفق باشی.وسپاس از مهدی عزیز. 😀