بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه چادر مادرم و رفتن به بیرون خوش بود

اکنون بزرگ شده ام مادرم را می خواهم , نه برای گرفتن گوشه چادرش

می خواهمش که با گوشه چادرش اشکهایم را پاک کنم.

نه اینکه دلم خوش شود که می دانم نمی شود !

شاید آرام بگیرد با بوی خوش چادر مادرم

مادر

نبودنِ تــو

فقط نبودنِ تو نیست

نبودنِ خیلی چیزهاست…

کلاه روی سَرمان نمی‌ایستد!

شعر نمی‌چسبد…

پول در جیب‌مان دوام نمی‌آورد!

نمک از نان رفته!!!

خنکی از آب………….

” ما بی‌تو فقیر شده‌ایم ” مادر….