یادش بخیر.

زن عمو مهین رو میگم.

همونی که وقتی خم می شدم و از سر احترام بوسه ای بر دستش می نشاندم آنچنان با محبت کلمه ی دخترم را بر زبانش می اورد که برای لحظه ای فراموش میکردم سالهاست که در زیر افتاب سوزان بی مادری دارم می سوزم.

زن عمو از اون دست آدمایی بود که چشیدن تلخی های روزگار اثری معکوس بر وجودش گذاشته بود.صبرش را بیشتر؛کلامش را شیرین تر و عملش را با اخلاص تر ساخته بود.بنده شاکری که وقتی به عیادتش رفتیم از درد و رنجش نگفت بلکه از شرمندگیش در برابر محبت فرزندانش گفت و چه صبورانه وصیت هایش را بر زبان اورد.

روحش شاد

قطعه شعری دارم که نمی دانم سراینده اش کیست اما با خواندنش بی اختیار به یاد این سفر کرده خواهید افتاد
از پیش ما رفتی بی قصد برگشتن
دنبالت از این پس باید کجا گشتن
در خانه ات گشتم جز رد پایی نیست
جز کیسه ی دارو غیر از عصایی نیست
سجاده ات پهن است در گوشه ی خانه
بامهر و باعطرو تسبیح صد دانه
از لحن لرزانت صوتی نمی آید
گفتم که هستی و خوابیده ای شاید
جایت ولی خالیست بر تخت بیماری
ای تاسحر هرشب در خواب و بیداری
گل ها که پروردی در کنج ایوانند
از رفتنت گویا چیزی نمی دانند
آنها همه هستند بی آنکه خود باشی
چشم انتظارت تا آبی مگر پاشی
انگار امامن گم کرده ام چیزی
چیزی فریباتر از خواب پاییزی
گم کردهام انگار دستی که پیدا بود
دستی که از مهرت روی سر ما بود
کانون گرمی بود آن جا که تو بودی
در سایه ات میشد لختی بیاسودی
ایثار میکردی بر خویش و بر ناخویش
از جان و از نامت برمنعم ودرویش
در دامن پاکت هر کس که پروردی
نام آوری شد او در کسوت مردی
راحت شدی مادر از رنج بردن ها
از باخود وبیخود هی غصه خوردن ها
از باعصا رفتن از درد بی دارو
از این که من خوبم؟یا این که آمد او؟
از شیون و زاری در طفل مردن ها
از بی صدا هر شب در خود فسردن ها
مادر۰۰۰۰
ما حالمان خوب است آسوده خاطر باش
جز این که بی مادر سخت است و جز ای کاش۰۰۰۰۰۰