رود خانه دز در جوار شهر دزفول رونق بخش این شهر در زمان گذشته و قبل از ساخت سد دز محل زندگی ماهیان فراوانی بوده که روزانه مقدار زیادی از آنها صید ماهیگیران و بعنوان روزی آنها قرار گرفته است . یکی از ماهیگیران بنام سرزمین دزفول مرحوم حاج حسین مجدی فرزند خواجه مندنی که آوازه ماهیگیری اش شهره عام و خاص در دزفول بوده است. حاج حسین زمانی که ساکن دزفول بوده در منطقه قمش سر کنده با مرحوم خواجه حسن شوهر خواهر خود مغازه قصابی داشته که بعد از کار در کنار آب مشغول ماهیگیری شده که ماهیگیری شغل دوم او بوده است.البته لازم به ذکر است که این کار را بیشتر از روی علاقه انجام داده است.
پدرم زنده یاد حاج محمد مجدی فرزند حاج رشید خاطراتی از ماهیگیری عموی خود برایم تعریف کرده است که شرح آنها بصورت زیز می باشد
۱- شخصی به نام یوسف حکایت می کرد که روزی به کنار آب میرفتم خواج حسین را دیدم که دام ماهیگیری بر دستش و مسیر کنار آب را به سرعت طی می کند و دوباره بسرعت بر می گردد از این کار او متعجب شدم اما بیخیال علت این موضوع به راهم ادامه دادم . چند ساعت بعد که خواستم برگردم دوباره او را دیدم که هنوز همین کار را تکرار می کرد اما این بار سرعتش بسیار کاهش یافته بود مدتی به انتظار ایستادم تا سرانجام کار و علت این عمل اور را مشاهده نمایم که پس از قدری مشاهده کردم تلاش می کند دام را بیرون کشد و آخر سر هم موفق به این کار شد اما چیزی را که من و بقیه افراد جمع شده به دور خواج حسین مشاهده می نمودیم نمیتوانستیم باور کنیم یک ماهی بسیار بزرگ به اندازه یک گوساله که همه محو تماشای آن شده بودیم که از او پرسیدن چطور صیدش کردی ؟ پاسخ داد : مدتی بود در دامم افتاده بود اما نمیتوانستم بیرون بکشمش و نمیخواستم از دستش بدهم چون از فشار دام فهمیدم ماهی بزرگی می باشد بنابراین مجبور شدم مسیر آب را با او طی نمایم تا بالاخره ماهی خسته شود و او را از آب بیرون بکشم . خلاصه این شکار عظیم الجسه و شاهکار خواج حسین رو بر قاطری نهاده و آن را به در مغازه برده تا گوشتش را تکه تکه کند. استخوانهای این ماهی به اندازه استخوانهای گاو بود و گوشت فراوانی داشت
۲-روزی شخصی نزد خواج حسین که در حال ماهیگیری می باشد می رود پس از صید چند ماهی با قلاب و سرعت عمل او در هنگام یک صید میبیند که خواج حسین بر خلاف صیدهای قبلی که قلاب را به سرعت از آب بیرون می کشد این بار آهسته این کار را انجام میدهد کنجکاو می شود و علت را از خواج حسین می پرسد که به او می گوید دو تا ماهی همزمان به قلاب من گیر کرده اند که یک سر قلاب به دهان ماهی اولی فرو رفته و سر دیگر قلاب در شکم ماهی دومیاگر قلاب را سریع بیرون بکشم باعث پاره شدن شکم ماهی می شود و در نهایت ماهی رها شده و در آب تلف می شود بنابراین آرام قلاب را بیرون میکشم تا هر دو را صید کنم . راوی میگفت فکر کردم که خواجه دارد مرا دست می اندازد چطور می شود او ندیده بگوید دو ماهی به این حالات به قلابم گیر کرده اند و فکرم مشغول این مسئله شده بود که پس از چند دقیقه چیزی را که میدیدم نمیتوانستم باور کنم دو تا ماهی به قلاب که یک سر قلاب به دهان یکی از ماهی ها و سر دیگر قلاب در شکم ماهی دیگر فرو رفته بود از خواج حسین پرسیدم چگونه فهمیدی گفت: بر اثر تجربه زیاد همان روز بود که فهمیدم او بهترین ماهیگیر دزفول است
۳- روزی مرحوم عمو حسین در حال عبور از جلوی کت های کنار آب بوده و عده ای از اهالی محله قلعه را می بیند در یکی از کت ها بساط سرخ کردن ماهی را پهن کرده اند و مشغول خوردن ماهی می باشند با دعوت و اسرار زیاد بانی این کار که شخصی به نام محمود بوده عمو حسین را نیز بر سر سفره می کشانند پس از قدری قرص بزرگی از ماهی های سرخ کرده را جلوی عمو حسین قرار می دهند و او می خواهد مشغول خوردن شود .قرار دادن اولین لقمه در دهان همانا و خارج کردن آن لقمه از دهان همانا و فورا به همه می گوید که دیگر ماهی نخورید و بروید انگشت در حلق خود کنید تا هر چه را که خوردید از معده خود خارج نمایید . همه متعجب از این حرف عمو حسین و خواستن تا علت را به آنها بگوید اما عمو حسین فقط به آنها می گفت انگشت بزنید ماهی ها مرده بوده اند. همه به دستور او عمل می کنند و پس از پایان کار عمو حسین بشدت محمود بانی مهمانی رو مورد شماتت قرار می دهد تا بالاخره محمود اعتراف می کند که هنگام عبور از کنار آب چند تا ماهی بزرگ را در جوار رودخانه افتاده بودند را دیدم و خواستم که به همه بگویم ماهی گیر قابلی هستم عده ای را به مهمانی دعوت کردم و به همه گفتم این ماهی ها رو خود صید نمودم. پس از اعتراف محمود و روشن شدن موضوع مهمانان تمامی از عمو حسین تشکر نمودند و آن روز خاطره ای بیاد ماندنی از عمو حسین شد برای کسانی که در آنجا حضور داشتن.
خدا رحمتش کنه،
ممنون اقا مسعود که با نقل خاطراتش یاد ایشون رو بعد از گذشت ۱۴ سال از وفاتشون برای همه زنده کردید.
(Y)
با تشکر از آغا مسعود که این مطلب جالب و زیبا را به نگارش در آوردند.
بنده هم از مهارت بابا بزرگم در امر ماهیگیری زیاد شنیده ام مادر بزرگم نقل می کرد که هر موقع که ایشان به روردخانه می رفتن می گفتند بساط سرخ کردن ماهی را آماده کنید تا من برگردم . طولی نمی کشید که با یک ماهی چاق و چله از رودخانه برمی گشت و خانواده از خوردن آن ماهی لذت می بردند.
قلاب ماهیگیری ایشان به یادگار نزد من می باشد.
خداوند روح ایشان را با با سرور و سالار شهیدان و دایی شهیدم غلامرضا محشور بفرماید.
داداش مسعود مثل همیشه عالی بود هم یادی از پدرعزیزمان کردی وهم یاد عمو حاج حسین که خیلی مهربان بودن کردی
l مسعود جان در نگارش مطالب دقت بیشتری بفرمایید برای مثال:
ا- خواجه درست است نه خواج
2- عظیم الجثه درست است نه عظیم الجسه
3- اصرار درست است نه اسرار
lمرسی که اشتباهاتم رو گوش زد کردید
lمسعود عزیز در دیدگاهت دو اشتیاه دیگه کردی
1-مرسی یک کلمه فرانسوی است
2-گوشزد درست است نه گوش زد
سپاس و تشکر فراوان از شما دوست عزیز که معلوم می شود مطلب بنده را با دقت مطالعه نمودید و اینکه زبان فارسی چقدر برای شما اهمیت دارد
الحق و الانصاف با این سن ، جای مرحوم پدرت را گرفته ای . انشا الله که باز هم از این حکایت های زیبا و شنیدنی برایمان نقل کنی .
اقا مسعود متشکر م ازمطلبی که نوشتی .چندین بار این جریان صید ماهی ونحوه ی حملش ازمامانم که دایی حاج حسین شاهکارکرده بود شنیدم اما دو شماره بعدی واقعا”جالب وجذاب است چرا؟چون هوش وذکاوت بزرگان عزیز مونو نشون می ده.خداوند رحمتش کند.
احسنت عالی بود اگرمثل گذشته ویرایش وتاییدهرنویسنده دراختیارخودش بود بهتربوداین را در جلسه نویسندگان مطرح کنید ببینیددلیل چیست
خدا رحمت کند عموی عزیز ومهربانم را که ماهیکیری او ورد زبان همه می باشد ممنون اقا مسعود از اینکه یاد ایشان کردید روحش شاد
یاد وخاطره هر دو مرحوم عزیز(حاج حسین و حاج محمد) گرامی باد و خدا رحمتشان کند.
من این خاطرات و بسیاری حکایات دیگر را از زبان مرحوم پدرتان زمانی که دانشجوی شوشتر بودم وبا ایشان به دزفول می آمدم شنیدم.
روحشان شاد.
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند
گل بیخار میسر نشود در بستان گل بیخار جهان مردم نیکو سیرند
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
براستی که او ماهر ترین صیاد بود و بهترین صیدش نه ماهی بزرگ ، بلکه دلهایی است که هنوزم که هنوز است با وجود گذشت سالها از وفاتش در دام مهر بی پایان و اخلاق بی مثالش اسیرند
بابا حجی عزیزم که روزی نیست که یاد وخاطرش در ذهن ما نباشه و در تمام این سالها هیچ کس رو ندیدم که جز به خوبی ازش یاد کنه
انگار همین دیروز بود که وقتی به خونه اش می رفتیم با دوچرخه اش به خانه می آمد و ما با ذوق وشوق بهش سلام می کردیم و اون هم با محبت بی کرانش بهمون جواب میداد…..
هنوز طعم شیرین هندوانه ای که با دست خودش برامون قاچ میکرد یادمه ، انگار دیگه هیچ هندوانه ای اون طعم رو نداره
هنوز صدای مهربونش که میگفت بوه بیا ….توی گوشمه و هنوز ……….
ایکاش میشد دوباره اون چهره مهربونش رومیدیدم ایکاش خوبها زود نمی رفتند و ایکاش ……….
همه عمر در فراقت بگذشت وسهل باشد
اگر احتمال باشد به قیامت اتصالی
ممنونم که با این مطلبتون یادی از باباحجی ام کردید و از خدا میخواهم که هم او و هم پدر بزگوارتون رو مورد رحمت و مغفرت بی کران خودش قرار بده
اقا مسعود جالب بود.ممنون.من هم به نوبه خودم از زبون مرحوم مادر م در رابطه با مهارتش در ماهیگیری سخن ها و حکایت ها شنیده ام.
آره مسعود راست میگه باباl با مهارتی بی رقیب ماهیهای دل ما بچه هاشو توی دام محبت بی مانندش ( واقعا بی مانندش )صید کرده بود .بابا مون به اندازه ی صد مادر مهربون و مثل چشمه ی زمزم ناب و زلال ومثل نسیم آرام بود .توی دفترچه خاطراتم از او هیچ ورقی سیاه و خط خطی نیست.وقتی بهمون میگفت :((بووه روله )) که تکیه کلامش بود از خوشی عرش خدا رو سیر می کردیم. بچه که بودیم سر سفره وقتی نون را توی ظرف غذاش ترید میکرد ،کاسه را جلوی تک تکمون می گرفت تا یه لقمه برداریم و بعد که دهان ما می جنبید اونوقت لقمه به دهان میگذاشت .شایداکثر آدمها تصویری که از پدراشون تو ذهن خودشون ذارند براشون پدر بی بدیل و یکتا باشه اما به روح شریف همه ی پدران عالم قسم میخورم بابای من عیار پدریش خالص خالص بود و کسی بود که شبیه هیچکس نبود. پدر جان حسرت یک اخم ازتو بردلم مانده!!!!!!
.