ــدیگران درزندگی شما چقدر مؤثرند؟
ــچقدر به خودتان اهمیّت می دهید؟
ــآیا تا به حال برای دل خودتان کاری کرده اید؟
این روزها بیش از هرزمان دیگری از خود واقعی ما خبری نیست ؛به عبارتی ما خودمان نیستیم .حتی از داشته های خود لذت نمی بریم در رشته ای تحصیل می کنیم که هیچ علاقه ویا حتی شناختی راحع به آن نداشته ایم و به شغلی می پردازیم که با هیچکدام از وجوه شخصیتی و روحی ما هم خوانی ندارد .وقتی در آینه به خود نگاه میکنیم برای خودمان هم غریبه ایم چهره ی ما اصالت سابق خود را ندارد رنگ لباسمان را دیگران تعیین کرده اند چون به ما گفته شده : « وای خدای من !چقدر این رنگ بهت میآد»دیگر لباسهایمان هم تن پوش ساده وراحتی نیستند چون باز هم پای سلیقه ی دیگران و این بار به نام «مُــــد »طراحی شده است.وچنان کار بیخ پیدا کرده است که در چیدمان یاهمان دکور منزل هم نگرانیم که این دیگران که به عنوان مهمان دقایق وساعاتی را درخانه ی ما وباما میگذرانند،آن را پسند کنند.وما ساکنان داِئمی آن باهر بار آمدن ورفتن مهمان به کارگرانی تبدیل میشویم که وظیفه ی خطیرشان جابجایی اسباب و اثاثیه ی خانه است .

یک سؤال: پس سهم من و دلم و خواست وسلیقه ام و باور و اعتقادم کجاست؟
یک سؤال :مگرهر انسانی چند بار به دنیا می آید که بخواهذد یک بار از آن را خرج پسند دیگـران کند؟
ویک سؤال دیگر :آیاوقت آن نرسیده که دیگر خودم باشم خود خودم با تمام احساسات و سلایق و خواستهای خودم و به هر آنچه که ممکن است دیگران به من نسبت بدهندمثل : (خَز-اُ مُل -عقب افتاده -کهنه پرست-واپس گرا -نامتجدد – بدسلیقه وووو… ) بی اعتنا باشم ؟