زمانیکه دیده می گشاییم تا زمانیکه دیده می بندیم بسیار سریع می گذرد .

در این چند ماه گذشته بارها و بارها برای تشییع پیکر دوستان ، اقوام و نزدیکانم به سراغشان رفتم .

دیگر خبر مرگ برایم عادی شده است و بیشتر از گذشته مرگ را در کنار خودم احساس میکنم .

نوشته های من شاید باعث رنجش خاطر برخی عزیزان شود اما یک واقعیت است که باید آن را قبول کرد .

ثانیه را به دقیقه ، دقیقه را به ساعت ، ساعت را به روز ، روز را به ماه و ماه را به سال تبدیل میکنیم برای دیدن یکدیگر .

علت دیرکردن هایمان را کمبود وقت تعبیر میکنیم و گیر بودن دستانمان .

وقتی خاطرات قدیمی ها را گوش می دهم فقط غبطه می خورم . کنار هم بودنها ، با هم بودنها، یکرنگ بودنها ، شاد بودنها …

آری اگر یکروز همدیگر را نمی دیدند دلشان برای هم تنگ می شد و نگران هم می شدند .

باهم می رفتند ، با هم می آمدند ، با هم می خندیدند و با هم گریه می کردند .

اما امروز …

در تمام دیدارهایمان که شاید ماهی یکبار و یا سالی یکبار صورت بگیرد بعد از یک احوالپرسی کلیشه ای سراغ معاملات مالی می رویم .

تمام گردهماهی ها و حلسات برای برنامه ریزیهای مالی شده است و جالب اینجاست که تسلیت گفتن ها نیز شکل و رنگ مادی گرفته اند .

سالهای دور برای عرض تسلیت در مراسمات متوفی شرکت می کردند اما اکنون برای دیدن و رفع تکلیف و در خوش بینانه ترین حالت جهت دیدن فلان مسئول که شاید کارمان به بیفتد شرکت می کنیم .

آگهی های تسلیت فقط جهت ذکر نام و محلی برای تبلیغات شده اند .

عشق را با پول معامله می کنیم . غم را با پول معامله میکنیم .

اگر در مراسمی یک نفر عادی وارد شود شاید یک نفر جلوی او بلند می شود اما اگر کسی وارد شود که اندکی پولدار باشد همه جلوی او قد خم میکنند که گویی مسابقه رسیدن لب به زانوها برگزار گردیده است . خیر عزیزم … اینان جلوی پول بلند شده اند نه شخص …

کاش دنیا دوباره به عقب برمی گشت و دوباره می توانستیم حال و هوای با هم بودن واقعی را داشته باشیم .

کاش واژه ی ” وقت ندارم ” را فراموش کنیم که این فقط یک توجیه است جهت رفع مسئولیت و تکلیف .

اقوام عزیز بیایید ما زمان را به عقب برگردانیم . اکنون با هم باشیم و کنار هم . دیدارها را زیاد کنیم و از تکنولوژی و ارتباطات مجازی دور شویم و دوباره به زمان “حضور” برگردیم .

زمانی به هم برسیم که هستیم .