خیلی مایل بودم ایشان را از نزدیک ببینم وبرای این کار با توجه به مشغله شغلی ایشان باید برنامه ریزی دقیقی می کردم ماه رمضان مانع این برنامه ریزی شد بالاخره با محمد علی برادرم تماس گرفتم واز ایشان مدد خواستم چند روز  بعد تماس گرفتند وشماره تلفن ایشان را به من دادند و قرارشد خودم با ایشان تماس بگیرم پیش خود گفتم با مشغله فوق العاده بالایی که دارند فکر نکنم مرا پذیرا باشند دوم  شهریور ماه با ایشان تماس گرفتم منشی او جواب دادند بعد از معرفی خودم  به خانم منشی گوشی را به ایشان دادند واو برای هشتم شهریور ماه  ساعت ۸صبح وعده ملاقات دادند خیلی خوشحال شدم با حامد تماس گرفتم تا مرا در این کار همراهی کند ساعت ۵صبح به سوی اهواز حرکت کردیم درب بیمارستان صبحانه را صرف نمودیم وراس ساعت ۸ صبح در بخش مغز واعصاب بیمارستان گلستان بودیم سراغ ایشان را گرفتم جواب دادند هنوز نیامده اند با ایشان تماس گرفتم گفتند که تا چند دقیفه دیگر در بخش هستم موقعی که آمدند از برخورد محترمانه کارکنان بخش با ایشان حدس زدیم ایشان هستند وحدسمان درست بود سلام کردم وخود را معرفی کردم با گرمی ما را پذیرا شدند ما را به اتاق پزشکان راهنمایی کردند در گوشه ای از این اتاق بزرگ میز بزرگی قرارداشت که ما طرفین آن نشستیم حامد از ایشان پرسید به زبان دزفولی حرف بزنیم؟با خنده جواب دادند دزفولی می فهمم ولی نمی توانم صحبت کنم واگر صحبت کنم زبان را به چالش می کشم ولهجه را خراب می کنم درطول مصاحبه بسیار زیرک بودند وهر از چندی با یک سخن طنز گونه مصاحبه را از حالت رسمی به یک حالت خودمانی تبدیل می کردند  بعد از احوال پرسی و معرفی کامل خودم وحامد اجازه مصاحبه رااز ایشان گرفتم ومدت یک ساعت تمام  محو سخنان شیرین ایشان شدم یک ساعتی که برای من دنیایی ارزش داشت از خودش خانواده اش تلاش های شبانه روزی اش مقالات علمی اش واز پاریس شهر محبوبش و……برایم گفت و من در آخر مصاحبه متوجه شدم با چه اعجوبه ای همکلام شده ام مصاحبه را به صورت سوال وجواب شروع کردم در ابتدا از ایشان پرسیدم .
س:لطفا خودتان را معرفی نمایید ج:من دکتر نسترن مجدی نسب فرزند عبدالعظیم متولد اهواز متخصص مغز و اعصاب  عضو هیئت  علمی دانشگاه مسئول انجمنMSبیماری  استان خوزستان متاهل دارای دوفرزند به نام علی هفده ساله وآیدا ده ساله همسرم حسین عجم مهندس الکترونیک دوران دبستانم را در منطقه آریا شهر دبستان شبنم دوره راهنمایی سمانه و دبیرستان را در نظام وفا پزشکی عمومی را دانشگاه شهید بهشتی وتخصص ام را در دانشگاه علوم پزشکی اهواز سپری کرده ام وسال سوم پزشکی ازدواج کرده ام  س:چگونه با همسرتان آشنا شدید؟ ج:کاملایک ازدواج سنتی بود بدین صورت که دوستان مرا به ایشان معرفی نمودند س:ماه عسل هم می روید؟ج:ماه عسل زیاد می رویم موقعی که بچه ها کوچک بودند ماه عسل حساب نمی شد ولی الان بچه ها را می گذاریم و ماه عسل میرویم من به خاطر گنگره های پزشکی سالی ۳الی ۴ بار باید برای ارایه مقالات علمی بصورت سخنران و یا شرکت کننده  به خارج از کشور سفر کنم س:به چه کشور هایی سفر می کنید؟ ج: معمولا به کشور های اروپایی سفر می کنم س: مقالات خود را از طریق اینترنت ارسال می کنید؟ج:بله از طریق اینترنت وعموما در رابطه با بیماری MS به خارج از کشور می روم س: خانم دکتر این بیماری یک بیماری جدید است ؟ج: جدید نیست ولی به تازگی شناخته شده است در گذشته تعدادی از انسانها ممکن بود دچار عوارضی نظیر کاهش دید ویا  ضعف اندامها  می شدند ولی علت آن تشخیص داده نمی شد ولی الان با بودن دستگاه های مدرنی مانند MRI می توان  این بیماری را شناخت وبه نظر می رسد به دلایل ناشناخته ای شیوع این بیماری رو به افزایش است س:چرا این بیماری در اصفهان شیوع بالایی دارد ؟ج:به نظر می رسد آنها بیماران را بیشتر شناسایی کرده اند ضمن آنکه  تعدادی از بیماران خوزستانی به  اصفهان رفته اند ودرآمار آنجا ثبت شده اند  علاوه براینها ممکن است  عوامل محیطی در آنجا وجوددارد که سبب می گردد بیماری خودش را بهتر نشان بدهد س: چرا در اهواز مانده اید ؟ج:این سوالی است که همیشه از خودم می پرسم اتفاقا دیشب با همسرم دراین مورد صحبت می کردم که چه عواملی باعث شده که ما در اهواز بمانیم یکی از برادرانم امریکاست و شرایط رفتن به آنجا را دارم در اروپا نیز شناخته شده هستم وبا اساتید و محیط آنجا آشنایی دارم و زندگی آنجا راتجربه کرده ام  واز نظر مادی نیز مشکلی ندارم ولی ریشه هایی در اینجا دارم که هر کاری می کنم شاید بتوانم یکی از آنها را قطع کنم موفق نمی شوم و برای ارزش هایی در اینجا مانده ام.  هر کاری می کنم که بتوانم دوستانم خاکم فامیلم کشورم را ترک کنم به نتیجه ای نرسیده ام و این کار برایم خیلی سخت است حتی ماندن در این شهر را با رفتن به یک شهر خوش آب وهوا ترجیح می دهم چون با ریشه های این شهر عجین شده ام و یک جورهایی با این خاک درگیر شده ام خیلی زجر آور است در محیطی کار کنید که نه هوایش استانداردهای لازم را داراست و نه فضایش، وخیلی مسائل دیگر  اما به نظر می رسد یک چیز هایی ماوراء اینها وجود دارد که باعث می شود انسانها را یک جورهایی اسیر بکند که من خود یکی از این اسیران هستم س:از پدرتان برایمان بگویید ج:پدرم عبدالعظیم مجدی نسب می باشد ایشان  بازنشسته آموزش و پرورش هستند که در حدود ۴۰ سال خدمات صادقانه در کسوت مدیریت مدارس دولتی وغیرانتفاعی داشته اند بطوری که چندین بار بعنوان مدیر نمونه انتخاب شده اند.  بعد از باز نشستگی حدود ده سال در مدارس غیر انتفاعی فعالیت داشتند و الان در حدود پنج سال است که  دیگر کار نمی کنند س:حتما مشوق خوبی برای درس خواندن شمابوده اند ج: قطعا اینچنین بوده ولی نقش مادرم نیز بسیار مهم بوده زیرا که  مادرم ملکه افتخار انسانی است بسیار هوشمند و توانا که علاقه زیادی به ترقی ما در تحصیلات دارند و در این زمینه خیلی برای ما تلاش نمودند وچون خودشان علیرغم اینکه استعداد بسیار بالایی داشتند نتوانستند دوره دانشگاه را طی نمایند تمام هم خود را برای پیشرفت ما به کار گرفتند و ایشان دانشجوی رشته داروسازی بودند که به دلایلی انصراف دادند ودر نهایت نقش همسرم در تکمیل تحصیلات من بسیار موثر بوده زیرا که ایشان درشرایط سخت تحصیلی نظیر کشیکهای شبانه، امتحانات سختی نظیر پره انترنی، ارتقا و بورد همواره حامی من بودند س: چرا مادرتان از رشته داروسازی  انصراف دادند؟ج:به دلایل فرهنگی واین سوالی است که باید از مجدی ها پرسید چون پدرم به خاطر شرایط محیطی آن زمان با رفتن ایشان به دانشگاه مخالف بودند س: چرا این رشته را انتخاب کردید؟ج:من از بچگی خیلی دوست داشتم روان شناس بشوم ولی مادرم و آموزگارانم مرا به رشته پزشکی ترغیب می کردند و می گفتند که من توانایی این کار را دارم و موفقیت مرا در این کار حتمی می دانستند به همین دلیل پس از اتمام تحصیلات پزشکی عمومی علی رغم اینکه  می توانستم هر رشته ای را برای تخصص انتخاب نمایم ولی با توجه به نزدیکی این رشته با مباحث روان شناسی و روان پزشکی من این رشته را انتخاب نمودم که این به همان علائق دوران بچگی من بر می گشت س: آیا از اینکه این رشته را انتخاب کرده اید پشیمان نیستید؟ج: خیر من به گذشته اصلا فکر نمی کنم ولی کار من خیلی سنگین است چون صبح تا ظهر در دانشگاه مشغول انجام امور آموزشی ودرمانی در بیمارستان هستم سه روز در هفته روزهای شنبه دوشنبه وچهارشنبه در مطب مشغول طبابت  هستم و مطب در این سه روز خیلی سنگین و شلوغ می شود و سه روز دیگر در اختیار خانواده هستم وتا حدودی مطالعه می کنم البته این انتخاب خودم بوده و گله ای نیز ندارم و برای اینکه بتوانم احساس مادرانه و همسری  خود را تکمیل نمایم باید، در این ۳ روزی که در خانه هستم به اندازه ۶ روز تلاش نمایم و این فشار مضاعفی است که بر من وارد میشود و نتیجه اش کمر دردی است که عارض من شده است. دانشجویان قدیمی با امروزی چه تفاوتهایی با هم دارند؟ج:متاسفانه خیلی زیاد در ابتدای کارم که من در دانشگاه درس می دادم دانشجویان عاشق درس خواندن بودند وموقعی که از کلاس بیرون می آمدم ده دانشجو دنبال من برای سوال کردن می آمدند ولی الان چنین نیست و به بهانه های مختلفی از اینکه چیزی یاد بگیرند فرار می کنند و علت این کار را آینده شغلی نامطمئن می دانند وضمن اینکه  با عشق به این رشته وارد نشده اند چون امکانات تحصیلی خیلی راحت شده است. با گرفتن معلم خصوصی، بهترین کلاس ها وبهترین وسائل آموزشی یک آدم بی استعدادوبی علاقه وبی انگیزه راپزشک می کنند و این ویروس دامنگیر اکثر والدین شده است بچه ها با فشار والدین وارد دانشگاه می شوند ودر رشته ای درس می خوانند که هیچ دلبستگی به آن ندارند دانشجویان امروزی با کمترین تلاش می خواهند بالاترین منفعت را ببرند واین ایده را موقعی که پزشک می شوند نیز به کار می گیرند یعنی ترجیح می دهند ۵۰ مریض را نادرست ببیند ولی ۱۰ مریض را درست نبیند وعلت این کار به نظر من این است که عاشقانه وارد این کار نشده اند دانشجویان ۱۰سال پیش من با دانشجویان امروزی ۱۸۰ درجه تغییر کرده اند و من از این بابت واقعا نگرانم موقعی که من دانشجو بودم به اساتیدم التماس می کردم که کشیک  بمانم تا اندوخته هایم را بیشتر کنم ولی الان به عناوین مختلف از این کار سر باز می زنند چون علاقه ندارند علاقه ای که من و همکاران رده سنی من به علم آموزی و آموزش داریم خیلی بیشتر از غالب دانشجویان امروزی است اگرچه نمیتوان یادی از دانشجویان  با اخلاق وساعی حتی در حال حاضر کرد که خستگی را به معنای واقعی از تنم بیرون میکنند( متاسفانه تعدادشان اندک است)در هر صورت در حال حاضر علت ماندن من در دانشگاه صرفا به خاطر درس دادن وانتقال دانش خودم به دانشجویان است وقتی سر کلاس حاضر می شوم لذت می برم و هنوز همان احساسی را دارم که در روز اول تدریسم داشتم دوست دارم هم آموزش بدهم وهم آموزش بگیرم خیلی از دانشجویان خوب من به خارج از کشور رفته اند وخیلی ها  هم در ایران مانده اند که متخصص قلب و داخلی ….. شده اند با دیدن آنها بسیار خوشحال می شوم واز کارشان لذت می برم به عنوان مثال چندی پیش یک اسکن داشتم ودکتر مربوطه یکی از دانشجویان خودم بود که بسیار توانمند شده بود ووقتی مرا دید بسیار خوشحال شد ومن به خود بالیدم که ایشان زمانی دانشجوی من بوده است س: از شرکت تعاونی خاندان مجدی چه اطلاعاتی دارید؟ج:هیچ گونه اطلاعی ندارم {در اینجا بنده اطلاعاتی در این زمینه به صورت فشرده به عرض ایشان رساندم}ایشان گفتند من بسیار اجتماعی هستم ولی به خاطر کمی زمان ودرگیری های شغلی نمی توانم در همه جا حاضر باشم س:تا چه حد خاندان مجدی را می شناسید ؟خیلی کم در حد عمه وعمو س: چند خواهر وبرادر  دارید؟ج:از خواهر و برادرهایم  فقط من در اهواز هستم. فرزند اول خانواده نادر مجدی نسب،ساکن تهران و مهندس الکترونیک،دارای دو فرزند به نام های کیمیا و فرزانه  هستند.نام همسر ایشان صدیقه ثابت قدم که داروسازهستند.فرزند دوم خودم هستم،فرزند سوم نریمان مجدی نسب،ساکن آمریکا،فوق دکترای مهندسی پزشکی همسر ایشان نسیم شرف الدین زاده که پرستار می باشد.دارای یک فرزند بنام فربد هستند. چهارمین فرزند خانواده نوید مجدی نسب،دارای فوق لیسانس مکانیک و در پتروشیمی ماهشهر مشغول به کار هستند،همسر ایشان معصومه زادسر و مهندس شیمی هستند.پنجمین فرزند خانواده نیلوفر مجدی نسب،پزشک عمومی،دارای یک فرزند بنام عسل و همسر ایشان،دکتر محمد حسن نوروزی که در حال حاضر دستیارتخصصی  پزشک طب هسته ای می باشند.س:با بیمارانتان از لحاظ عاطفی چگونه برخورد می کنید؟ج:متاسفانه یکی از مشکلاتی که من در طبابت دارم این است که خودم را خیلی درگیر بیمارانم میکنم،ولی درگیری بصورتی است که با او همدل هستم  همدلی یکی از ویژگیهای منحصر بفردمن می باشدکه به اذعان بیمارانم کاملا بیماری آنها را درک می کنم،حتی دردش را، اگر درد منشاء روحی یا جسمی دارد متاسفانه  این وضعیت برای من خوب نیست.بدلیل اینکه من روزانه ۵۰ بیمار می بینم،فکر کنید بخواهی ۵۰ بیمار را احساس کنید نه فقط نگاه کنید،این احساس کردن،به نفع بیمار است چون بیمار آن را می فهمد،پزشکی که سرش راپایین می اندازد و نسخه شما را می نویسد با پزشکی که چشم در چشم بیمار می اندازد و از عمق نگاهت دردت را درک می کند و میفهمد که زجر میکشی، خیلی متفاوت است.این حالت به بیمار احساس خوبی میدهد ولی برای من  یک بدی دارد چون وقتی به منزل بر میگردم، احساس می کنم یک کوله روی دوش خود گذاشته ام،که محتویات این کوله ۵۰ تا درد جسمی و روحی است که روی دوش من سنگینی می کند.اوایل از این بابت خیلی زجر می کشیدم ولی الان خودم را به این وضع عادت داده ام که کوله بار را در گوشه ای از خانه قرار داده و به آن نگاه کنم ولی قبلا با آن کوله بار از چند روز تا ۱ ماه راه می رفتم.  اگر درختی بکارید که محصولش را ببینید نباید کاری کنید که خشک شود من که این همه زحمت کشیده ام و درس خوانده ام وکشیک داده ام وقتی که همه مهمانی، تولد و عروسی می رفتند من نرفتم و می گفتم درس وامتحان دارم در مقاطع سنی که همه جوانی کردند من نکردم ودر ته اتاقم نشستم ودرس خواندم باید این درک را داشته باشم که بهای سنگینی برای این کار داده ام و میدهم  ولو اینکه پولی از این بابت در بیاورم درقبال  زحمتی که کشیده ام  و زمانی را که صرف کرده ام پول پاسخگو نیست اگر چه برای داشتن یک زندگی آبرومند لازم است اگر هدفم فقط پول درآوردن باشد عملا زندگی ام را باخته ام آن احساسی که مرا نگه داشته آن احساس رضایت مندی بیماران است که الان باعث شده بمانم ولذت ببرم وهمین لذت است که مرا با این حجم کار سنگین که هم مادر هم همسر و هم پزشک هم معلم و هم برای خانواده ام تک فرزند هستم سر پا نگه داشته است چون از پنج فرزند خانواده ام فقط من در اهواز هستم س:آیا با توجه به فشار کاری بالایی که داریدافتخار می دهید جزء نویسند گان سایت خاندان مجدی بشوید؟ج:دوست دارم ولی به خاطر کمی زمان نمی توانم به شما این قول را بدهم ولی همکاری مقطعی می توانم داشته باشم {در اینجا آقای حامد مجدی گزارشی از سایت وفیس بوک مربوط به خاندان مجدی را به عرض ایشان رساندند واز ایشان خواستند که در قسمت پزشکی سایت مقالاتی درج نمایند } ایشان فرمودند :مقالاتی که قابل فهم برای عموم باشد در سایت منتشر می کنم البته من مقالات زیادی می نویسم که کاملا تخصصی است وبرای این سایت کاربردی ندارد واین را بگویم که نوشتن مقاله برای عموم خیلی سخت است چون برگردان کلمات تخصصی کار بسیار مشکلی است ولی مقالاتی مانند هشدارهای پزشکی و یا اطلاعات عمومی را هر از چندی منتشر می نمایم دراینجا خانم دکتر ازشغل ومحل سکونتم سوال نمودند  درجواب ایشان گفتم  شغل من عمده فروش مواد غدایی در اندیمشک  میباشد ولی  دزفول ساکن هستم مجددا پرسیدند مختص این کار به اینجا آمده اید؟جواب مثبت دادم گفتند شما از آن آدمهایی هستید که هنوز عرق ملی در وجودتان مانده است س: اگر به دوران دبیرستان برگردید آیا دوباره همین رشته را انتخاب می کنید ؟ج: صد در صد شاید اگر یک  فضای بهتری در جامعه بود روان شناس می شدم ولی  متاسفانه فرهنگش در جامعه وجود ندارد چون غالب مردم فکر می کنند که ابراز کردن آلام روحی مایه آبروریزی میشود ونمی دانند که همانگونه که جسم اگر بیمار شد باید مداوا گردد روان انسان نیز باید درمان شود واگر این فضا ایجاد  شود قطعا روان پزشک بالینی ومشاور خانواده می شدم س:برای جوانان فامیل چه توصیه ای دارید؟ج:جوانان فامیل بخشی از جوانان جامعه هستند توصیه من همان طوریکه سر کلاس به دانشجویانم نیز گفته ام این است که در اولین قدم خودشان را بشناسند جوانان  خودشان را گم کرده اند واین بی هویتی را باید یک جوری ریشه ای حل کرد اول باید بدانند چه کسی هستند و کجا می خواهند بروند وکجا هستند اگر جواب این سوالات را پیدا کردند عملا راه برای آنها باز است. درمورد فرزندانم باید بگویم  پسرم خیلی دوست دارد جراح مغز واعصاب بشود ودخترم دوست دارد نقاش بشود ومن فکر می کنم استعداد آیدا دخترم در این زمینه خیلی خوبه والان دارم نگاه می کنم مثلا آیدا ۲۰ سالشه ونقاش خوبی شده لذت می برم ودر این زمینه آنها آزادند مثلا امسال برای ماه رمضان به دخترم که به سن تکلیف رسیده  بودم گفتم وظیفه شرعی شما این است که روزه بگیرید وآگاهتان می کنم ولی اجبارتان نمی کنم  س: آیا مقید این حرفها هستید؟ج:صد درصد س:خاطرات زیادی در زندگی داشته اید بهترین خاطره شما چیست؟ج:خاطرات خوب زیادی داشته ام ازلبخند رضایتمند یک بیمار تا بهبودی معجزه آسای همسرم از عارضه قلبی در ماه گذشته که حلاوت آن را هنوز احساس میکنم یکی دیگر از خاطرات شیرین من زمانی بود که در کنکوررشته پزشکی  قبول شدم س:با چه رتبه ای؟ج:۱۰۲واین رتبه با نبودن امکانات آن زمان که علاوه بر درس خواندن خیاطی هم می کردم مرا خیلی خوشحال کرد. بدترین خاطره زندگیت؟ج:مرگ خاله ام در در سال ۸۸ بر اثر سکته قلبی س: نظرتان  راجع به دکتر محمد مصدق چیست وچه شناختی از ایشان دارید؟ج:شناختم نسبت به ایشان کم است ولی می دانم که آدم بزرگی بوده وباید در مورد ایشان مطالعه کنم {در اینجا خلاصه ای از زندگی این راد مردبزرگ تاریخ ایران را برای خانم دکتر بیان نمودم}س: شناخت شما از دکتر علی شریعتی؟ج: موقعی که به زیارت خانه خدادر سال۱۳۸۰ مشرف شدم کتابهای ایشان را با خودم بردم ودر آنجا آنها را مطالعه کردم پدر مادر ما متهمیم ،فاطمه فاطمه است،کویر….. از جمله این کتب بودند، ایشان در زمان خودشان انسان متفاوتی بوده اند یعنی اندیشه هایی که داشته سالها طول می کشد تا ما آنها را درک نماییم س: اجازه می دهید عکس هایی از شما روی سایت قرار دهیم؟ج:با خنده جواب دادند اگر عکس جوانی من باشه اشکال ندارد ولی جواب ایشان مثبت بود س:تا الان من از شما سوال می کردم شما از من سوالی ندارید؟ج:سوالی ندارم ولی آمدن شما برای من خیلی جالب بوداز اینکه هنوز آدم هایی وجود دارند که به یک چیز هایی فکر می کنند که آدم های دور و برشان به آنها فکر نمی کنند واین به نظر من قابل احترامه،تفکر شما برای من ارزشمند است چرا که کار شما کار پر دردسریه و نفع مادی هم ندارد س:خانم دکتر اهل موسیقی هستید؟ج:ردیف ها را نمی شناسم ولی ازموسیقی خوب  لذت می برم س: شما در ابتدای مصاحبه گفتید که سالی ۳ الی۴ بار به خارج از کشور برای ارائه مقالات علمی  ویا شرکت در کنگره های  پزشکی می روید  آیا مسافرت داخل کشور می روید؟ج یکی از مسافرت های خارج از کشور را با خانواده ودو مسافرت دیگر را برای علم آموزی  می روم و مسافرت داخل کشور خیلی کم می روم س: کشور محبوب شما؟ج: فرانسه وشهر پاریس {در اینجا از حامد سوالاتی در مورد شغل وکارشان پرسیدند وایشان جواب دادند}سپس از ایشان سوالاتی در مورد اقوام مادریشان نمودم وایشان جواب دادند حامد از ایشان پرسیدند ایا فاطمه مجدی نسب را که در دانشگاه چمران تدریس می کنند می شناسید که جواب ایشان منفی بود ولی شماره تلفن ایشان را خواستند تا با او تماس بگیرند که این کار صورت گرفت س توسط حامد: زمانی که پیشنهاد این مصاحبه به شما داده شد تعجب نکردید؟ج:پیش خود گفتم کسی که این تماس را می گیرد قطعا باید تفکرش درست باشد هدفش  خیر خواهانه باشد لذا باید انسان بزرگی باشد در آخر از ایشان تقاضا نمودم از سایت ما دیدن نماید وبه ایشان گفتم دیدگاه های ایشان در سایت برای ما خیلی با ارزش است  در اینجا مصاحبه پایان پذیرفت واز ایشان که یک ساعت از وقتشان را با وجودی که هر ثانیه آن از طلا با ارزشتر است در اختیار ما گذاشتند صمیمانه تشکر نمودم و ایشان برای ما آرزوی موفقیت کردند با بدرقه گرم ایشان بیمارستان گلستان را ترک نمودیم هنگام برگشت در مسیر جاده اهواز به دزفول به ایشان فکر می کردم به پشتکار عجیبش به صبر وحوصله بی پایان او نسبت به بیمارانش به استعداد شگرفش به همت بالایش به افتادگیش در اوج پرواز به نبوغ بی مانندش به اعتقادات محکم مذهبی اش به احساسات پاک مادرانه اش به همسر بودن بی مانندش به افکار زیبایش به طبابت بقراطی اش وبه پاکی جسم وروحش و به سر سختی الماس گونه اش در برابر مشکلات زندگی و به لطافت نسترن وارش در مواجه با بیمارانش………وای کاش پزشکانی که سوگند بقراط را به تمسخر می گیرند نسخه های افکارخود را ازتراوشات فکری ایشان رونویسی می کردند

آقای عبدالعظیم مجدی نسب

خانم دکتر نسترن مجدی نسب