unnamed

بنال ای ساز غمگین نغمه سر کن

ز داغ هجر یاران گریه سرکن

بیا سنتور، وقت نالیدن توست

کنون هنگام بی سامانی توست

بخوان گرچه صدایت غرق بغض است

بخوان گرچه فلک پشتت شکسته است

به یاد پایور، رب النوع سنتور

بزن راز و نیاز، در مایه شور

ز راز دل برایم گفتگو کن

ز جور شهرآشوبان ، مویه سر کن

بزن از پرده عشاق رمزی

بگو از داستان مجنون و لیلی

حکایت سر کن از مضراب پرویز

به یاد دود عودش اشکها ریز

کجا شد خالق دستان و بیداد

ز بیداد زمان، فریاد کن فریاد

مگر از قاصدک چیزی شنید او؟

که سر بر آستان جانان نهاد او

بیا ای ساز غمگین گریه سر کن

“همه غمهای عالم را خبر کن”

unnamed (1)